سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

سهند نادی حق

سفرنامه اروپا(1) خاطرات ده و یازده ماهگی سهند

  طبق قولی که به پسر کوچولوی نازم دادم؛ الان میخوام از سفر پارسالمون به اروپا براش بگم: اول باید از همگی به خاطر کیفیت پایین عکسهای عذرخواهی کنم؛ چون دوربین ما مناسب برای این سفر نبود و بیشتر عکسها تار و سیاه به نظر میان و کلی پشیمون شدیم که چرا قبل از سفرمون یه دوربین بهتری تهیه نکرده بودیم قرار بر این بود که خانواده ما یعنی من، سهند و امیر به این مسافرت بریم ولی بعد از صحبت قرار بر این شد که مامان شیرین رو هم با خودمون ببریم. چون دلش خیلی برای عمه لیلا و بچه هاش تنگ شده بود. شوهر عمه لیلا که برای ماموریت به سوئیس شهر برن  رفته بود، برامون دعوتنامه فرستاد و بعد از پیگیری های مکرر&...
30 دی 1390

سفرنامه اروپا(2) خاطرات ده و یازده ماهگی سهند- سفر به بارسلونا

  سلام به همه دوستان خوب و نازنینم ممنونم از استقبالتون راجع به سفر به اروپا   پسر گلم، سهند قشنگم، بعد از اینکه از ok شدن رزرو هتل بارسلون مطمئن شدیم. یه روز با احمدآقا همسر خوب عمه لیلا رفتیم مرکز شهر برن و بلیط قطار سریع السیر از پاریس به آلمان رو هم ok کردیم؛ چون اون روزی که ما قصد سفر به آلمان رو از پاریس داشتیم پروازهای هوایی همه پر شده بودن و ما مجبور بودیم با قطار مسیرمون رو ادامه بدیم؛ البته من بیشتر دوست داشتم چون اینجوری تجربه سفرکردن با قطار رو هم در کشورهای اروپایی میکردم. ما کار خوبی که کرده بودیم و توصیه میکنم هرکس که قصد سفر به اروپا و کشورهای غیراسلامی رو داره و براش مهمه که غذای اسلام...
30 دی 1390

سفرنامه اروپا3- شهر زیبای پاریس

سلام به همه دوستای خوب و نازنینم که قدر یه دنیااااااااااااااااااااااا دوستشون دارم طبق قرار قبلیمون راجع به سناریوی سفرنامه اروپا، ایندفعه هم با خاطرات پاریس به دیدنتون اومدم؛ البته ببخشید که یه مقدار زیادی بدقولی کردم و مدتها ادامه اش ندادم ولی امیدوارم از این به بعد بتونم جبران کنم. از فرودگاه شهر بارسلون به فرودگاه شارل دوگل پاریس: اینک ادامه ماجرا... بعد از خوردن ناهار رفتیم به سمت فرودگاه زیبای شهر بارسلون، به فرودگاه که رسیدیم دیدیم ای وای من غلغله س انگار همه دنیا داشتن میرفتن پاریس. توی صف ایستادیم. انگار زمان داشت مثل برق و باد میگذشت. وقتمون داشت تموم میشد و هنوز حدود 100 نفر دیگه جلوی ما بودن. خ...
30 دی 1390

بهمن ماه - پنج ماهگی سهند

از اواسط پنج ماهگی غذای کمکی سهند رو شروع کردم. دیگه با شیر سیر نمی شد البته از اول هم شیر حسابی نتونست بخوره . چون من شیرم خیلی کم بود. دکتر هادی روحانی دکتر قابل و دانشمندی و واقعا منو نجات داد چون هر دکتری می بردم به دلم نمی نشست و اصلا باهاش ارتباط برقرار نمی کردم؛ دکتر روحانی گفت با اینکه قد و وزنش خوبه ولی اگر اذیت می شی می تونی توی پنج ماهگی کم کم غذاشو شروع کنی، لیلاجون عمه سهند آدرس این دکتر رو بهم داد البته از یک ماهگی من سهند رو پیش ایشون می برم. مامانا اگر دلواپس نی نی های خوشگلشون هستن و هنوز دکتر خوبی پیدا نکردن دکتر سهند رو هم یه تجربه بکنن مطمئنم پشیمون نمی شین. آدرس مطب دکتر هادی...
30 دی 1390

یک هدیه استثنائی به مناسبت روز مادر

روز مادر امسال یه روز خاص برای من بود. صبح قبل از اینکه از خواب بیدار بشم. امیرجونم هدیه روز زن رو روی بالشتم گذاشت و منو بیدار کرد. یه عشق عمیقی توی دلم ایجاد شد احساس می کردم هردوشون رو به اندازه تمام جونم دوست دارم. سهند هنوز خواب بود؛ باز مثل همیشه امیر اصرار کرد که اجازه بده بیدارش کنم، و می گفت: دوستدارم قبل از اینکه برم سرکار ببینمش. من هم برعکس هر روز که نمیگذاشتم بیدارش کنه اونروز بهش گفتم برو بیدارش کن؛ آخه دوست دارم سهند خوب صبح ها بخوابه؛ چون هم من به کارهام می رسم، هم اون وقتی سیر خواب بیدار بشه خوش اخلاق تر روزش رو به پایان می رسونه. خلاصه سهند بیدار شد و امیر چند دقیقه بعد رفت. کل روز رو با سهند نازم توی خونه بودیم....
30 دی 1390

چهار ماهگی

اینم چندتا عکس از چهارماهگی سهند قشنگم که درست مصادف با ماه محرم سال88 بود مامانم نذر کرده بود اگر سهند به سلامت به دنیا بیاد روز تاسوعا لباس سقا تنش کنیم. سال قبلش درست توی ایام عزاداری محرم خیلی حالم بد بود و دکترم استراحت مطلق بهم داده بود توی همان شرایط با حالت بغض و گریه از امام حسین خواستم که کوچولوی ناز منو صحیح و سالم بهم عنایت کنه. خوشحالم و ازشون ممنونم که دعای منو بی جواب نگذاشتن. به قول بابا امیر که همیشه راجع به سهند میگه اگر از خدا 100 می خواستم بهم 1000 داده. البته قبل از سهند این مطلب رو درباره من می گفت ها   حالا نو که اومد به بازار کهنه می شه دل آزار  البته هنوز هم بعضی وقتها با بدج...
30 دی 1390

مسلمان شدن سهند

من همیشه دوست داشتم یه شخص خاصی خطبه عقدم رو بخونه از اونجایی که به آقای صدیقی (امام جمعه تهران) خیلی علاقه دارم همیشه دوست داشتم ایشان خطبه عقدم رو بخونه . 26 مرداد ماه سال 86 که مراسم عقد من و امیر بود، خیلی سعی کردیم که از ایشون وقت بگیریم و این کار رو برامون انجام بده؛ ولی موفق نشدیم و  آقای صدیقی به مسافرت مشهد رفته بودن. خلاصه عقدمون رو شخص دیگه ای خوند و من همیشه این مسئله توی دلم بود. وقتی که سهند رو باردار شدم به امیر گفتم که دوست دارم آقای صدیقی اذان و اقامه گوش سهند رو بگه. امیر هم استقبال کرد. وقتی سهند جونم به دنیا اومد؛ ما به مسجد ازگل که ایشون پیش نماز این مسجد بودن رفتیم که ازشون وقت بگیریم ولی باز هم مساف...
30 دی 1390

عکسهایی از سهند در سه ماهگی

پسر قشنگم شیرین ترین نوزادی بودی که تا بحال دیده بودم. تو فرشته زندگی من بودی. چقدر بی تاب آمدنت بودم . الان ماشین سواریت دیدنی تره زیبای دوست داشتنی عکس روز بارونی آذرماه سال ٨٨ سوار ماشین بابا امیر شدیم. من می خواستم برای اولین بار از تو برای چند ساعت دور بشم. چون که قرار بود برم آرایشگاه و مجبور بودم تو رو نبینم. نمی دونی چقدر برام سخت بود. خلاصه من و تو و بابا امیر راه افتادیم. بابایی منو رسوند دم آرایشگاه و با تو رفتین شرکت عمو علیرضا دوست بابایی. کار من حدود 4 ساعت طول کشید دل تو دلم نبود اگر می دونستم که اینقدر طولانی می شه اصلا نمی یومدم. کارم که تموم شد به بابایی زنگ زدم که بیاد دنبالم. وقتی شماها او...
30 دی 1390

ختنه کردن سهند

ای وووووووووای از این ختنه کردن سهند جونم 16 روزش بود؛ صبح من و امیر و سهند رفتیم دنبال مامان طاهره . به بیمارستان که رسیدیم برگه وقتمون رو به پذیرش بیمارستان دادم و نوبتمون رو اعلام کرد 7 نفر جلومون بودن. من که کلی دلهره و اضطراب داشتم مدام سر امیر بیچاره غر می زدم . یه بغضی توی گلوم نشسته بود؛ مامانم گفت بابا چیزی نیست بچه وقتی کوچیکه زیاد براش ناراحت کننده نیست و زودتر هم خوب می شه این حرفا یه مقدار آرومم می کرد. خلاصه نوبتمون رسید. چهار تا مادر رو با بچه هاشون صدا کردن توی اتاق انتظار. من و سهند هم رفتیم. خانم پرستار گفت 7- 8 قطره استامینوفن به بچه ها بدین تا هم درد زیادی نکشن هم زود خوابشون ببره بعد هم تا دو روز حمام نبریدشون و با...
30 دی 1390