این روزها
سلام گل پسرنازم، همه وجودم، تنها بهانه زندگیم امروز بعد از نماز صبح خوابم نبرد، اومدم بالای تختت و بهت نگاه کردم ، توی یه خواب عمیقققققققق فرو رفته بودی، دوست داشتم بغلت کنم و ببوسمت و به خودم بچسبونمت، احساس نیاز میکردم، ولی ترسیدم خواب قشنگت رو بهم بزنم. سهند جان روزها میگذره و هر روز بزرگ و بزرگ تر میشی و دل مامان رو بیشتر و بیشتر از قبل عاشق خودت میکنی. علاقه مادر به فرزندش رو با هیچ علاقه ای توی دنیا نمیشه مقایسه کرد، بدون که دوستت دارم و تنها قلبم برای توئه که می تپه. این روزها حرف زدنت عالی شدههههههههههههههههه. دیگه کامل کامل صحبت میکنی با اون صدای قشنگی که دل مامان رو میبره. نمیدونی چقدر دلم میخوادت. همه زندگیم علاقه زیادی ...
در پس این چند هفته
علاقه مندی های سهند
ای بی انتها در عشق بمان با من در لحظه لحظه ی زندگیم 28/11/90 آقا سهند ما الان دیگه دو سال و پنج ماهشه، نسبت به چند ماه پیش خیلی بزرگتر و فهمیده تر شده به یه سری چیزها خیلی علاقه داره که تصمیم گرفتم براش بنویسم؛ از اسباب بازی هاش به ماشین هایی که باباامیر براش خریده خیلی علاقه نشون میده، ماشین های کلاسیک قدیمی بعد به قطارش و به lego اش که هنوز هم به سنش نرسیده که بهش بدم ولی با یه حسرتی میگه مامانی یه ذله(ذره) کوشولو(کوچولو) باژی(بازی) کونم(کنم) منم بهش میدم و با هم یه نیم ساعتی بازی میکنیم و دوباره جمعش میکنم. دوچرخه ای هم که بابامحمد براش خریده خیلی دوست داره و دائم روش سواره حتی موقع دی...
گل مامان معذرت میخوام
حرف زدن گل پسری کامل شده
سلام عزیز دل مامان تا امروز دوسال و پنج ماه از عمر قشنگت سپری شده، یعنی دوسال و نیم ، نیم سال دیگه سه سالت تموم میشه، چقدر زود میگذره. این چند وقتی که ازمون خبری نبود، باید بگم که خیلی خیلی درگیر بودیم، بابایی از شنبه هفته پیش تا پنج شنبه رفت مسافرت، یه مسافرت کاری طولانی بابایی با عموپدرام رفتن نیشابور، مشهد و شمال تا به مشتری هاشون سری بزنن و شاید که طلب هاشون رو وصول کنن که متاسفانه با دست پر هم بر نگشتن... من و شما هم این یک هفته رو رفتیم خونه مامانی طاهره و کلی هم خوش گذروندیم دو سه روزش رو با مامانی و بابایی محمد رفتیم خرید و بقیه روزهاش رو هم خونه بودیم، آخه مامانی یواش یواش داره کارهای عیدش رو میکنه و حسابی مشغوله....
یک هدیه استثنائی به مناسبت روز مادر
روز مادر امسال یه روز خاص برای من بود. صبح قبل از اینکه از خواب بیدار بشم. امیرجونم هدیه روز زن رو روی بالشتم گذاشت و منو بیدار کرد. یه عشق عمیقی توی دلم ایجاد شد احساس می کردم هردوشون رو به اندازه تمام جونم دوست دارم. سهند هنوز خواب بود؛ باز مثل همیشه امیر اصرار کرد که اجازه بده بیدارش کنم، و می گفت: دوستدارم قبل از اینکه برم سرکار ببینمش. من هم برعکس هر روز که نمیگذاشتم بیدارش کنه اونروز بهش گفتم برو بیدارش کن؛ آخه دوست دارم سهند خوب صبح ها بخوابه؛ چون هم من به کارهام می رسم، هم اون وقتی سیر خواب بیدار بشه خوش اخلاق تر روزش رو به پایان می رسونه. خلاصه سهند بیدار شد و امیر چند دقیقه بعد رفت. کل روز رو با سهند نازم توی خونه بودیم....
مسلمان شدن سهند
من همیشه دوست داشتم یه شخص خاصی خطبه عقدم رو بخونه از اونجایی که به آقای صدیقی (امام جمعه تهران) خیلی علاقه دارم همیشه دوست داشتم ایشان خطبه عقدم رو بخونه . 26 مرداد ماه سال 86 که مراسم عقد من و امیر بود، خیلی سعی کردیم که از ایشون وقت بگیریم و این کار رو برامون انجام بده؛ ولی موفق نشدیم و آقای صدیقی به مسافرت مشهد رفته بودن. خلاصه عقدمون رو شخص دیگه ای خوند و من همیشه این مسئله توی دلم بود. وقتی که سهند رو باردار شدم به امیر گفتم که دوست دارم آقای صدیقی اذان و اقامه گوش سهند رو بگه. امیر هم استقبال کرد. وقتی سهند جونم به دنیا اومد؛ ما به مسجد ازگل که ایشون پیش نماز این مسجد بودن رفتیم که ازشون وقت بگیریم ولی باز هم مساف...
ختنه کردن سهند
ای وووووووووای از این ختنه کردن سهند جونم 16 روزش بود؛ صبح من و امیر و سهند رفتیم دنبال مامان طاهره . به بیمارستان که رسیدیم برگه وقتمون رو به پذیرش بیمارستان دادم و نوبتمون رو اعلام کرد 7 نفر جلومون بودن. من که کلی دلهره و اضطراب داشتم مدام سر امیر بیچاره غر می زدم . یه بغضی توی گلوم نشسته بود؛ مامانم گفت بابا چیزی نیست بچه وقتی کوچیکه زیاد براش ناراحت کننده نیست و زودتر هم خوب می شه این حرفا یه مقدار آرومم می کرد. خلاصه نوبتمون رسید. چهار تا مادر رو با بچه هاشون صدا کردن توی اتاق انتظار. من و سهند هم رفتیم. خانم پرستار گفت 7- 8 قطره استامینوفن به بچه ها بدین تا هم درد زیادی نکشن هم زود خوابشون ببره بعد هم تا دو روز حمام نبریدشون و با...