سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

سهند نادی حق

اولین پست سال 92 با یه عالمه خبر

1392/2/23 1:16
نویسنده : مامان سهند
3,728 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان، سهند گلمقلب

 حدود سه ماه شاید هم یه کم بیشتره که برات چیزی ننوشتم. یه عالمه خبرای خوب و بد دارم که باید همش رو بهت بگم تا وقتی بزرگ شدی بدونی که مهمترین اتفاقات در سن سه سال و هشت ماهگیت چه ها بوده...

درستش اینه که اول از دوستای خوبمون تشکر کنم که همیشه به یاد ما بودن و با گذاشتن کامنتهای پر از مهرشون دلم رو گرم میکردن که دوباه بیام و برات بنویسم. بدونید که همتون رو دوست دارم عزیزای من. امیدوارم همیشه در کنار خانواده هاتون و مخصوصا نی نی های قشنگتون شاد شاد باشید...

اوایل بهمن ماه سال 91 بود که با خاله مهسا و عموپدرام رفتیم انزلی و بسیار بسیار بهمون خوش گذشت، آب و هوا عالی بود، سه چهار روزاونجا بودیم و برگشتیم. امسال تولدم هم خیلی خیلی بهم خوش گذشت اول اینکه تقریبا نزدیک به سی چهل نفر بهم تبریک گفتن با اس ام اس و ایمیل و فیس بوک و تلفن و ... خلاصه هرچیزی که دم دست خلق روزگار بود. دوم هم این که یه عالمه هدیه های نفیس و ارزنده گرفتم که توی ادامه مطلب به صورت خصوصی برات میزارم.

برنامه ریزی که برای عید کرده بودیم این بود که با مامان طاهره و بابایی اینا بریم سمت جنوب البته باید تا سوم عید خونه میموندیم که سالگرد خاله فهیمه عزیز رو برگزار کنیم؛ تقریبا دو هفته مونده بود به سال جدید که مامان شیرین توی بیمارستان بستری شد بخاطر زخم دیابت پای چپش. این بود که برنامه ریزی سفر سیزده روزمون کلا بهم خورد.

البته بنده خدا هنوز هم درگیر مریضیش هست و هنوز هم توی بیمارستانه، البته دوبار اومد خونه و توی خونه درمانش رو ادامه داد ولی هنوز خوب نشده و مجددا باید توی بیمارستان بستری بشه. خداوند همه مریضها رو شفا بده...,

لحظه تحویل سال جدید رو رفتیم امامزاده چیذر؛ من خیلی دوست دارم لحظه تحویل سال یه جای مقدس باشم و از موقعی که با باباامیر ازدواج کردم اون هم راغب شده و تقریبا هرسال موقع تحویل سال یه جای مقدس و نوارنی هستیم و مطمئنم که برکتش توی زندگیم ایجاد میشه. بعد از تحویل سال رفتیم دید مامان شیرین توی بیمارستان و از اونجا هم رفتیم خونه مامان طاهره اینا... امسال ایام فاطمیه افتاده بود توی عید و مامان اینا هم مثل همیشه مراسمشون رو گرفتن که بسیار نورانی و عالی بود؛

دوم عید روز جمعه سالگرد فهمیه عزیزم بود؛ دوباره دلهامون داغ شد و سرخاکش به اندازه همه تنهایی این یک سال اشک ریختم.  جاش خیلی خالیه و هنوز به نبودنش عادت نکردم. خدا به داد دل مادرش برسه که به اندازه بیست سال پیر شده و موهاش یک دست سفید سفیده...

چهارم عید برای سه روز با پسرعموهای باباامیر رفتیم کلاردشت و هفتم عید برگشتیم سفر خوبی بود و خوش گذشت.

تعطیلات عید تمام شد و خستگیش توی تنمون موند، خیلی کلافه بودم و نیاز به یه مسافرت طولانی و بی دغدغه داشتم

بیست و نهم فروردین برات از کانون نخبگان وقت گرفته بودم که ببرمت آزمون استعدادیابی تا میزان آی کیوت رو تست کنن. تقریبا یک ساعت و نیم توی اتاق آزمون بودی و صدات و جواب های قشنگت رو میشنیدم. هرچی خانوم دکتر ازت میپرسید همش رو جواب میدادی و کاملا میفهمیدی و جواب درست میدادی این آزمون دو مرحله داشت که یکیش رو بیست و نهم فروردین دادی و یکی دیگرش رو هم شانزدهم اردیبهشت . جواب نهاییش رو تقریبا سی روزه دیگه میدن . البته خانوم دکتر بسیار بسیار از هوش بالا تعریف کرد و گفت قدرت یادگیریت عالیه و با یک بار گفتن میگیری و من از این بابت بسیار بسیار خوشحالم.

باباامیر با عموپدرام برنامه ریزی کردن و پنجم اردیبهشت روز پنجشنبه رفتیم اصفهان، البته به قصد رفتن شیراز. قرار بر این بود که یک شب خونه عمودانیال و خاله شادی بمونیم و فردا صبحش بریم شیراز که این یک شب سه روز و چهار شب طول کشید سفر بسیار خوبی بود. عمودانیال و خاله شادی بسیار مهربون و دوست داشتنی و مهمان نواز بودن و نمیزاشتن بریم. هرشب برای فرداصبحش برنامه ریزی میکردن که کجا بریم و چکار کنیم و ما هم که سست ... میپزیرفتیم و میموندیم. خلاصه بسیاربسیار خوش گذشت. بعد از سه روز از اصفهان راه افتادیم و رفتیم شیراز یه سوئیت بسیار زیبا و قشنگ و بزرگ گرفته بودیم که دورتا دورش درختهای سرو و کاج بود، صبحها میرفتیم داخل شهر شیراز رو میگشتیم و شب برای خواب میومدیم به محل اسکانمون. سه شب هم شیراز موندیم و شب آخر عموپدرام و خاله مهسا پیشنهاد رفتن به کیش رو به صورت زمینی دادن. با باباامیر مشورت کردیم و نتیجه این شد که ما هم باهاشون بریم. البته یه مقدار برای کارهای کارخونه دلشوره داشتم که بابا امیر گفت من حلش میکنم.. خلاصه ما هم راه افتادیم.

ساعت 7 صبح روز دهم اردیبهشت به قصد بندر چارک شیراز زیبا رو ترک کردیم و ساعت 3 بعداز ظهر رسیدیم بندرچارک. بسیار خسته کننده و طولانی بود و حتی وقت نکردیم نهار بخوریم. ما ماشینمون رو گذاشتیم توی پارکینگ بندرچارک. روزی چهار هزار تومن کرایه پارکینگ بود و با ماشین عموپدرام اینا سوار بر کشتی بزرگی شدیم و به دل خلیج زیبای فارس زدیم. برای هممون سفر دریایی جالب بود. دقیقا دوساعت روی آب بودیم تا به جزیره قشنگ کیش رسیدیم. اولین کاری که کردیم یه رستوران خوب گیر آوردیم و رفتیم غذا خوردیم. حس کردم اصلا سهند توی همین چند ساعتی که غذا نخورده بود اندازه دو سه کیلو کم کرد. بعد از غذا هم یه سوئیت خوب گیر آوردیم که دوخوابه بود و برای سه شب اجاره اش کردیم. 

هر روز بعد از خوردن صبحانه سوار ماشین میشدیم و میرفتیم کیش زیبا رو میگشتیم. بسیار عالی بود. هوا هم خوب بود و اصلا اذیت نشدیم.

بعد از برگشت از کیش یه شب هم وسط راه در شیراز خوابیدیم و فرداش به اصفهان آمدیم و از اونجا هم به خونمون. سفر بسیار به یاد ماندنی بود با کلی عکسهای قشنگ که همش رو برات میزارم.

قشنگ مامان تو بهترین پسر دنیایی.

یه سفر دیگه هم توی برنامه داریم که شب رفتنمون پستش رو میزارم تا سورپرایز بشه...نیشخند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

آنی(وفا)
23 اردیبهشت 92 12:39
عزیزم خیلی خیلی خوشحالم که اومدی. حسابی نگرانت شده بودم. همیشه به تفریح و سفر. انشاله سفر بعدی هم بهتون خوش بگذره. سهند خوشگلمو ببوس.
بهناز خانومی
23 اردیبهشت 92 15:14
چه عجب خانم با معرفتتتتتتتتتتتتتتت
مامان سانای
6 خرداد 92 11:07
به به خوش اومدی خانومی همش که توی گشت وگذار بودی پس کو عکسات؟
باران
13 خرداد 92 0:47
مامان نسترن
17 تیر 92 17:45
سلام معصومه جان. زیارت قبول . نیستی
شبنم
6 مهر 92 18:57
دوست عزیزم برای فرستادن نمونه کلیپ لطفا ایمیلتون و برام بفرستید با تشکر