سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

سهند نادی حق

عکسهایی از نوزادی سهند در بیمارستان

سهند جان همیشه گرسنه بودی. قربونت برم که مامان نمی تونست سیرت کنه    با اون چشای نازت به همه خوشامد می گفتی عزیزکم مثل همین الان باادب و نازی کوچولوی من خجالتی نباشی ها   اینم عکس پای نازت که ازش امضا گرفتن. قربون اون خوابیدنت بره مامان   ...
30 دی 1390

اولین دندان سهند در اروپا

ما از هفتم مردادماه سال 89 تا هفتم شهریور به مدت یک ماه رفتیم اروپا. از کشور سوئیس شروع کردیم. به بارسلونای اسپانیا رفتیم بعد از اون رفتیم به پاریس از فرانسه به آلمان از اونجا به اتریش و ایتالیا و نهایتا مجددا به سوئیس برگشتیم و بعد هم خونه. سفر بسیار قشنگ و خاطره انگیزی بود که در آینده در مطلب جداگانه ای هم عکساشو می زارم هم خاطراتشو می نویسم. از اونجایی که سهند 11 ماهش بود من تقریبا حدس می زدم که نزدیک دندان در آوردنش؛ ولی واقعا جدی نگرفته بودم. حدود 3 روز با دایی و پسر دایی بابا امیر که در آلمان در شهر اینگل اشتات زندگی می کنندرفتیم شهر ساحلی جنوای ایتالیا. شب دومی که اونجا بودیم بعد از اینکه به هتل برگشتیم  سهند خیلی بی قرار بود م...
30 دی 1390

اولین مسافرت سهند به انزلی

اولین باری که سهند مسافرت رفت 47 روزش بود. خانواده ما که تازه  3نفره شده بود با عمو پدرام و خاله مهسا به انزلی ویلای بابای خاله مهسا رفتیم. این اولین باری بود که طعم مسافرت با بچه رو می چشیدم. حدودا 4 شب اونجا بودیم. شب آخر عموپدرام و بابا امیر قرار گذاشتن که زود بخوابن تا صبح زود قبل از طلوع آفتاب از خواب بیدار بشیم و راه بیفتیم به سمت تهران. همه آماده خواب شدیم که یهو دیدیم سهند زد زیر جیغ خاله مهسا اومد پیش ما که چطور شد الان که حالش خوب بود نمی دونستیم چکارش کنیم. چهارتایی دنبال سهند راه افتاده بودیم. صحنه های جالبی بود: یکی عرق نعنا درست می کرد. یکی گریپ میچر می آورد. یکی نبات داغ درست می کرد منم با خاله مهسا دست به دست س...
30 دی 1390

اولین باری که سهند مدرسه رفت

اول از همه لازم می دونم از مامان ابوالفضل جون و مامان امیرعلی و امیرمهدی تشکر کنم بخاطر محبتی که در حق من داشتید. دیروز صبح که در اصل روز 12 اردیبهشت و روز معلم باشه من و سهند رفتیم مدرسه ای که قبل از ازدواجم اونجا مشغول به کار بودم. برای دیدن دوستان و معلمان و همچنین گرامیداشت روز معلم. سهند کلی ذوق می کرد از پله های مدرسه خودش بالا رفتپ، بچه ها رو که می دید انگار دنیا رو بهش داده بودن. بغلشون می کرد،   هولشون می داد، توپ شون رو می گرفت و فرار می کرد؛ یجورایی داشت بازی می کرد ولی بچه های بیچاره حاج و واج نگاهش می کردن. بعضی هاشون هم که خیلی خوش ذوق بودن دست سهند و می گرفتند و باهاش می دویدن. خلاصه نمی دوست چکار کنه . ...
30 دی 1390

اولین سونوگرافی سهند

این اولین عکس از سونوگرافی سهنده. بسیار جالب بود. حجمش کامل معلوم بود از سمت چپ که نگاه می کردیم اول قسمت سرش بود که به پشت خوابیده بود بعد حجم کمرش و نهایتا پاهاش. عمه حدیثه می گفت احتمالا مل مل گوشه ولی پسر قشنگم نه تنها مل مل گوش نیست بلکه گوشهاش فوق العاده خوش نقش هم هست. سهند در این سونوگرافی 4 سانت بود. خلاصه عکسو به همه نشان می دادیم دایی مهدی اسمش رو گذاشته بود وروجک 4 سانتی. همه اطرافیان که این عکس رو دیده بودن با تعجب می گفتند ما یه همچین سونوگرافی جالبی ندیدیم که تو این سن به این وضوح نشون بده آخه پسرم از اول هم خوش قیافه بوده دیگه. ...
30 دی 1390

اولین روزی که فهمیدیم خدا تو رو به ما داده

سهند نازم روزی که فهمیدیم خدا تو رو به ما داده درست نهم دی ماه سال 87 بود من با اینکه می دونستم یه نی نی کوچولوی نازنازی توی دلم هست ولی برای اطمینان بیشتر رفتم آزمایشگاه چیذر نزدیک خونمون. ساعت 4 آزمایش حاضر می شد من از ساعت 3/30 حاضر شدم و به آزمایشگاه رفتم دل تو دلم نبود. جواب آزمایش رو که گرفتم قلبم به شدت می زد. دکتر آزمایشگاه گفت مبارک باشه تیترم رو که نگاه کردم حدود 8000 بود. با خوشحالی تا خونه دویدم تلفن رو برداشتم و به بابا امیر زنگ زدم. بابایی که منتظر بود تو این فاصله چندبار به خونه زنگ زده بود تا گفتم الو... بابائی گفت خوش خبر باشی گفتم جواب مثبت. ناگهان بابا امیر از پشت تلفن زد زیر گریه معلوم بود که هم خیلی مضطرب بود هم بی نهایت...
30 دی 1390

خون و خونریزی

  امروز 12 اسفند سال 89 صبح بابا امیر ماشین ریش تراشیشو برداشت که بره ریشاشو بزنه. سهند هم جلوی در دستشویی ایستاد و به امیر اشاره کرد که منم می خوام . بابا امیر بهش کفت پسر خوشگلم آخه اون صورت تو قشنگه پوستش نازکه  صورتت بوف می شه ها سهند دنبال من راه افتاد یه دفعه دیدم ریش تراش امیر دسته سهند قبل از اینکه بهش برسم ریش تراش از دستش افتاد روی انگشت شصت پای چپش . پوست پاش یه کوچولو پاره شد تقریبا یه قطره خون از پاش اومد. وای خدای من نمی دونید چکار کرد چنان آه و فغانی راه انداخته بود چه گریه ای می کرد !!!! چسب آوردیم، دستمال کاغذی گذاشتیم، بوسش کردیم، نازش کردیم، هیچ فایده ای نداشت آخر لباسش رو پوشوندیم...
30 دی 1390

تاب تاب

سه شنبه 27 اردیبهشت خیلی خسته بودم و حسابی هم خوابم می یومد. ولی آقا سهند که تازه از خواب بیدار شده بود و کلی هم بانشاط و سرحال بود از سر و کولم بالا می رفت  دلم براش سوخت؛ بهش گفتم مامانی میای بریم تاب تاب ( به زبون شیرین گل پسرم یعنی تاب بازی) یهو دیدم مثل فشنگ از روی تخت پرید پایین باخنده دستاشو باز کرد یعنی بغلم کن بریم و گفت تاب تاب بغلش کردم و بوسیدمش و رفتیم توی اتاقش که لباس تنش کنم. با متین کوچولو و مامانش (پسرعموی سهند که ده ماهش) رفتیم پارک قیطریه سهند که کل مسیر رو توی کالسگش بود و بادقت به اطراف نگاه می کرد، با رسیدن به پارک دیگه طاقت نیاورد؛ از کالسگش بیرون اوردمش و دوید پیش بچه ها. نمی دونست از خوشحا...
30 دی 1390