سهند و علاقه پدری
احساس میکنم امیر عاشق سهنده، یه علاقه باور نکردنی .
قبل از رفتن از خونه میره سراغش در حالی که اون توی خواب نازه و حدود نیم ساعتی فقط نگاهش میکنه ، با ذوق بهم میگه:
معصومه بیا زیر بغلشو نگاه کن ببین چقدر قشنگه.......
این لباشو ببین چقدر نازه.......
بین چطوری خوابیده منم بچه بودم اینجوری میخوابیدما...... انگار بچه گیشو یادشه اونم توی خواب....
چقدر چشماش قشنگه!!!!!! مگه نه.....
یه روزهایی وقتی از خونه میره بیرون یه ساعتی که میگذره دوباره زنگ میزنه، دلم به شور میوفته فکر میکنم شاید اتفاقی افتاده که اینقدر زود زنگ زده. ازش میپرسم خبری شده میگه نه دلم براتون تنگ شده بود.
منم بدجنسی میکنم و میگم برای من یا برای شامبالدان( این اصطلاحیه که امیر به سهند میگه وقتی که خیلی دلش غش میره) بعد اونم میگه برای جفتتون ولی خوب من میفهمم که دلش برای پسرش تنگ شده چون بیشتر سعی میکنه حال شامبالدان رو بپرسه.
یه وقتهایی از ذوق بیش از حد ویشگون ازش میگیره و این موضوع باعث میشه که باهم دعواشون بشه. منم بهش میگم که این کار رو با بچه نکن. اون که متوجه نیست اینکار از روی دوستیه. شاید احساس بد نسبت بهت پیدا کنه . با ناامیدی میگه آخه خیلی دوستش دارم.
خیلی دوستش داره ولی نمیتونه خیلی خوب مثل من بیان کنه شاید بخاطر اینکه اون مرده و من زنم البته سهند هم خیلی به امیر وابسته شده و من خیللللللللللی از این بابت خوشحالم