سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سهند نادی حق

خواب عجیب و مهمونی تولد حضرت ابوالفضل

1390/10/30 15:42
نویسنده : مامان سهند
5,022 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر قشنگمقلب و همه دوستای خوبم که توی این مدت همیشه همراهم بودن و تنهام نزاشتن.ماچ

مدتیه که نتونستم براتون مطلب بنویسمناراحت چونکه از اهواز برامون مهمون اومده بود و بعد هم یه مسافرت به کلاردشت رفتیملبخند و حسابی توی این مدت سرمون گرم بود.

سهند جونم بغلچهار پنج سال پیش یه شب که شب تولد حضرت ابالفضل بوده، بابایی خیلی دلش میگیرهاسترس و گریه میکنهگریه از خدا و حضرت ابوالفضل میخواد که :

خداجونم اگر اون زنی رو که دوست دارم و باب میلم هست و خوشبختم میکنه بهم عنایت کنی من روز تولد حضرت عباس توی خونه ام برای حضرت ابوالفضل جشن میگیرم و بچه های ایتام رو دعوت میکنم و بهشون شام میدم.

خلاصه اونطور که خودش میگه مدتی نمیگذره و ما با هم آشنا میشیم و ازدواجمون شکل میگیره

 

از سال اولی که ما توی خونه خودمون رفتیم نذر بابایی رو ادا کردیم و به قول خود بابایی اگر 100 میخواستم حضرت ابالفضل 1000 بهم داد.خجالت البته لطفش رو میرسونه چونکه من بیش از اون از این ازدواج راضیم.

خلاصه سه روز مونده بود به تولد حضرت عباس یه حس خیلی بدی منو گرفته بود؛ فکر اینکه دوباره میخواد خونمون بهم بریزه، باید وسایل و مبلها رو جمع کنیم، شلوغ و پلوغ بشه، توی این اوضاع و احوال کلی خرج کنیم و از این جور چیزها حسابی منو کلافه کرده بودکلافه و اصلا دلم نمی خواست که امسال مهمونی رو بگیریم ناراحتیعنی اصلا انرژی شو نداشتم. کنار بابایی دراز کشیده بودم و تو هم خواب بودی، بهش گفتم میخوای مهمونی امسال رو چکار کنی؟ گفت هرکاری که تو بگی. بعد با ذوق گفت آخهههههه بچه ها میان، سهند کلی ذوق میکنه، این ور و اونور میدوهه، کیک میخریم..........

بعد که حرفهاش تموم شد با بغض گفتم من اصلا حوصله ندارمناراحت، با تعجب و ناراحتی گفت چرا؟؟؟؟؟؟؟؟متفکر

بغضم ترکید و زدم زیر گریهگریه بهش گفتم نمی تونم ازم بر نمیاد، خسته میشم، دست تنها هستم، تو هم که فقط دوست داری مهمونی بگیری بعد تا مدتها میخواد وسایلش این ور و اونور پخش و پلا باشه. تو هم که نذر هر ساله نداری که، تمومش کن امسال نمیگیریم.وقت تمام

بابایی بغلم کرد و گفت هرچی تو بخوای، این جور کارها رو نمیشه با اجبار انجام داد، اگر تو دوست نداشتی باشی اصلا به هیچ دردی نمیخوره، الانم گریه نکن، پاشو صورتتو بشور نمیخوام سهند اینجوری ببینتت.

خلاصه من که انگار یه بار سنگینی از روی دوشهام برداشته بودن با خوشحالی بابایی رو بوسیدم و رفتم صورتم رو شستم و همه چیز تموم شد.

تولد حضرت عباس چهارشنبه بود، دوشنبه شب خوابیده بودم

 در عالم خواب دیدم که روی تخت بیمارستان افتادم و هزار تا سیم و لوله به دهن و بینی ام وصله . و انگار که بیماری قلبی دارم و بیهوش هستم.

یه صفحه آهنی به پشت کمرم وصل کرده بودن و همون باعث شده بود که من نتونم توی خواب راحت باشم و مدام میرفت توی بدنم و از بابت خیلی اذیت بودم. همه چیز رو میدیدم و میفهمیدم ولی اطرافیان فکر میکردن که من بیهوشم.

یک دفعه یه ندایی توی خواب بهم گفت که تو رو حضرت ابالفضل (علیه السلام) شفا داد.

توی خواب به هوش اومدم و دوستهام رو که برای ملاقاتم اومده بودن بغل میکردم و های های گریه میکردم.گریه

از خواب بیدار شدم، امیر رو هم بیدار کردم و بهش گفتم هرجور شده باید مهمونی رو بگیریم. با هول و اضطراب گفت چرا؟ چی شده؟

خوابم رو براش تعریف کردم و گفتم اگر این مهمونی رو نگیریم بدبخت میشیم، معلوم نیست چه اتفاقات بدی برامون بیفته.نگران

امیر که کلی از این بابت خوشحال شده بود با بغض و گریه گفت که اون روزی که بهم گفتی نگیریم، از حضرت عباس خواستم خودش یه جوری بهت حالی کنه و خوشحالم که صدام رو میشنون.استرس

سریع بلند شد و به مسئول اکرام ایتام زنگ زد و بچه های یتیم رو برای خونمون دعوت کرد، بعد با هم رفتیم و کیک و شام رو سفارش دادیم. بهش گفتم خودت به هر کدوم از فامیل که میخوای بگی بگو، من به هیچ کس زنگ نمیزنم و توی این کار مداخله نمی کنم. اونم قبول کرد و به همه خودش خبر داد.به من زنگ بزن

قرار بر این شد که پنجشنبه مهمونی رو بگیریم تا خود بابایی هم توی خونه بمونه و به کارها رسیدگی کنه و منو دست تنها نزاره.مژه

حدودای ساعت 1 بعدازظهر بود که بابایی و مامانی با دایی مهدی و دایی جواد برای کمک اومدن، برای اینکه به کارها برسیم جات خالی، ناهار رو از بیرون سفارش دادیم و خوردیمخوشمزه. وسایل و مبلها رو جمع کردیم و ریختیم توی اتاق خوابها و مخصوصا اتاق تو تا سقف پر شده بود.

بعد هم تو با دایی جواد رفتی میوه ها رو شستی. الهی قربونت برم یه سیم ظرفشویی برداشته بودی و روی سیب ها میکشیدی و میگفتی اخههههه. ما هم کلی ازت عکس و فیلم گرفتیم و کلی ذوق کردیم و خندیدیم.

سهند در حال میوه شستن

بعد میوه ها رو بسته بندی کردیملبخند

قربووووون مهربونیت

 و شربت رو هم مامانی آماده کردلبخند. همه خونه رو فرش کردیم و بعد هم جارو زدیم و آماده اومدن مهمونها شدیم. واعظمون زودتر از مهمونها اومد و چند دقیقه ای نشست تا بچه ها اومدن.

مثل همیشه بابایی به محض دیدن بچه ها یه بغضی توی گلوش بود که نگو و نپرس. بعد از دادن شربت و شیرینی به مهمونها. واعظمون شروع کرد به صحبت کردن و بعد هم یه مقداری مولودی خوند و رفت. توی این مدت هم تو کلی بازی کردی و میرفتی پیش بچه ها که کمی کوچکتر بودن مینشستی و باهاشون به قولی حرف میزدی، چندبار هم بیچاره ها رو لگد کردی و میرفتی توی اتاقت و میومدی. اوضاع خیلی خنده داری درست کرده بودی، یه جورایی انگار همه دوستت داشتن.

 آقای محمدی پسر عمه بابایی مثل همیشه از بچه ها سوالاتی پرسید و بهشون جایزه داد. شكلك هاي كلفاز >>www.kalfaz.blogfa.com<<

بعد هم کیک اومد و با بابایی آهنگ تولدت مبارک کوروس رو گذاشت و بچه ها دست زدن و کلی ذوق کردن و کیک خوردن.

سهند جونم

گل پسر خندونم

نزدیکای غروب هم شام اومد، ما سعی کردیم که شام به بچه ها پیتزا بدیم ، چون هم بچه ها دوست دارن و هم ممکنه هرجایی نباشه و هرکسی نتونه بخوره. وقتی پیتزا ها اومد، دو سه تا از بچه ها که کوچکتر از بقیه بودن داد زدن آخ جون پیتزااااااااااااا.خوشمزه بابایی هم از این بابت خیلیییییییییی خوشحال بود.قلب

بعد از صرف شام مسئول اکرام بهمون گفت که باید هرچه سریعتر بچه ها رو به خونه هاشون برسونیم و خواست که زودتر برن. ما هم میوه هاشون رو که داخل نایلون گذاشته بودیم بهشون دادیم و مشایعتشون کردیم و به خدا سپردیمشون و رفتن.

طفلک مامانی همه وسایل رو جمع کرد و بعد هم رفتن. فردا صبحش هم با بابا امیر مبلها رو سرجاشون گذاشتیم و دوباره خونه شد مثل روز اولش.

این هم از ماجرای مهمونی امسال حضرت ابوالفضل و عنایتی که خودش بهمون کرد و به قولی یه تلنگور بهمون زد. حالا بریم تا مهمونی بعدی مون که همین بچه ها برای شب شهادت حضرت علی بیست و یکم ماه مبارک رمضان میان خونمون و بهشون افطاری میدیم. خدا از  همه قبول کنه.

فرشته من این ها رو برات میگم نه برای خدای نکرده پز دادن یا فخر فروختن، خدا خودش میدونه که یه ذره این جور چیزها توی دلم نیست، میگم که بدونی تو هم باید همیشه قدر دان اهل بیت باشی و بدونی که ما هرچی داریم از صدقه سر این بزرگها داریم. بعد هم میگم تا میتونی با بچه های یتیم محبت کن تا خود خدا برکت و روزیشو توی زندگیت قرار بده. اینم بهت بگم که اگر توی کل سال مشکل مالی برامون پیش بیاد ولی به خودش قسم نزدیک تولد حضرت عباس یا ماه رمضان که میشه یه پول قلمبه ای وارد زندگیمون میشه که میتونیم برای خودشون خرج کنیم.چشم و امسال هم مثل سالهای پیش همین اتفاق افتاد و بابایی یه قرارداد خیلی خوب بست. خدا رو با تمام وجودم شکر می کنم که بابایی تو با اون دل صاف و پاکش بهم داده که از هرچیزی توی دنیا با ارزشتره.

Orkut Scraps - Angels

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

مامان نيروانا
29 تیر 90 11:37
معصومه ي عزيزم، خيلي برات خوشحالم با اين دل صافت و براي بابا امير و سهند كه شما رو داره. براي بچه هاي يتيمي كه يه بابا و مامان دارن كه روزايي از سال با اين كار زيبا يه خاطره ي قشنگ براشون ميسازن خوشحالم. ميدوني آدم به هر چيزي كه ايمان داشته باشه ضمير ناخودآگاهش حول همون ميچرخه. اينكه تو اون خواب رو ديدي دقيقاً بخاطر اينه كه دغدغه ي برگزاري مهموني رو داشتي عليرغم اينكه تصميم گرفته بودين برگزارش نكنين. هميشه آرزو ميكنم ايمانت راسخ و كامل باشه به هر چيزي كه فكر ميكني و دلت ميگه كه درسته.



آره عزیز دلم همینطوره که میگی. ولی امیدوارم خداوند همیشه لیاقت این کار رو بهمون بده و دچار روزمرگی دنیا نشیم. از محبتت خیلی خیلی ممنون و متشکرم
مامان تارا - سارا
29 تیر 90 11:48
خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم... چه کار خوبی میکنید. خدا قبول کنه.



مرسی عزیزم

(الهام) مامان لنا
29 تیر 90 12:00
سلام عزیزم واقعا" خسته نباشید داستانت خیلی تکان دهنده بود ایشالله خدا بهتون کمک کنه که هر سال بتونین دل بچه ها رو شاد کنین


امیدوارم عزیزم. ان شاءالله که خدا لیاقتش رو بهمون بده
زينب عشق مامان و بابا
29 تیر 90 12:41
سلام جالب بود انشاالله هميشه حضرت اباالفضل پشت و پناهتون باشه
مواظب اين گل پسر نمكي هم باشيد
منم با پست جديد بروزم


خیلی متشکر و ممنونم عزیز دلم حتما بهتون سر میزنم
مامان کیارش
29 تیر 90 17:04
سلام.واقعا خسته نباشی .کمک به بچه های یتیم ودلشون رو شاد کردن افتخاری می خواد که خدا نصیب همه بنده هاش نمی کنه و فقط بنده های خاصش می تونن این کار رو انجام بدن. ایشاالا خوشحالی این بچه ها و دعای قلب پاکشون تو راه زندگی سهندت بیاد.خدا نگهدار تون باشه.


عزیز دلم از محبتت خیلی ممنونم و از دعایی که برای سهند کردی خیلی خیلی متشکرمممممممممممممممم. قربونت برم
مامان غزل
29 تیر 90 17:07
سلام عزیزم
خوش به سعادت خانم که چنین مهمونی تو خونت میگیری.
الهی همیشه سلامت باشی واز این کارا بکنی.بهت تبریک میگم برای داشتن چنین همسر پاکی.





ممنونم عزیز دلم مرسی از محبتت
مامان کوثر
29 تیر 90 17:13
سلام امیدوارم همیشه سالم باشین
خیلی متن قشنگی بود واقعا وقتی می خوندم اشک هام داشت می ریخت
خوش به سعادتتون که حضرت عباس یارتون و حافظتونه
مواظب خودتون و سهند جون باشین
بای


ممنونم عزیزم. امیدوارم خدا حافظ شما و دختر کوچولوت هم باشه
مامان مسیح
29 تیر 90 17:43
خیلییییییییی زیبا بود....
ما هم مثل شما یه همچنین نظری داریم.... البته ماله ما 2 تاست...یکیش تاسوعا و یکی 48 امام حسین (ع).... و من و شوشو سعیمونو کردیم تا هر سال برگزار کنیم مراسممونو....سخته اما در انتها لذت بخشه...
خسته نباشی عزیزم...
سهند جون خاله رو ببوس


قبول باشه عزیزم
عمه لیلا
29 تیر 90 20:23
سلام جای ما خالی


واقعا عزیزم به یادتون بودیم.
سيدمهدي
29 تیر 90 23:12
♥[

سلام. بر قلبهاي آرام مادارن. ببين چقدر گل برات آوردم . حالا پس به وبلاگ آپ شدم مياي؟

♥[♥.♥.


حتما مزاحم میشم
سيدمهدي
30 تیر 90 8:55
درسته خواهري جان . ولي اين رو بدون خداوند به هر كسي سعادت هشدار رو نميده . اگه به تو داده مطمئن باش خيلي دوستت داره . قدر همسر و پسر عزيزت رو بدون . هميشه براي دست تنهايت از خود آقا كمك بخواه . واقعا با اشك من هم در آوردي. سهند جان رو ببوس


داداشی اگر چیزی باشه مطمئن باش به خاطر وجودامیر بوده وگرنه فکر نمی کنم من همچین سعادتی داشته باشم.
مرسی از حضور گرمتون
mamane Kian
30 تیر 90 17:00
cheghadr khoob ishala ke hamishe betoonin be in kar edame bedino dele bache haro shad konin
khoda sahand koochuloo ro zire sayeye pedaro madare khooobesh hefz kone
omidvaram ba in dele paketoon be harchi mikhayn beresin


مرسی خاله جون مهربون امیدوارم که شما و کیان جون هم همیشه سالم و بر قرار باشید
مامان سید ابوالفضل
30 تیر 90 17:07
سلام عزیزم وقتی داشتم مطالبت رو میخوندم تحت تاثیر قرار گرفتم مو به تنم سیخ شد X
عزیزم شما با کاری که میکنین مطمئن باش یه پاداش خیلی بزرگی در انتظارتونه به خاطر اینکه بچه های یتیم رو خوشحال کردین و این یه کار خیلی بزرگیه در برابر خدا و حضرت ابالفضل(ع) است.خوشا به سعادتت گلم


مرسی عزیزم. امیدوارم همینطور باشه که شما میگین. راستش این مطلب رو گذاشتم اول برای عبرت خودم بعد هم دوستدام که سهند این جور چیزها رو بفهمه و درک کنه. چون ممکنه دچار روزمرگی بشیم و فراموش کنم که این چیزها رو در بزرگسالی بهش بگم.
باز هم خیلی خیلی ازتون ممنونم. التماس دعا
تکتم
30 تیر 90 19:33
سلام زندایی معصومه
من خیلی دلم برایتان تنگ شده است


سلام عزیز دلم خیلی دلم برات تنگ شده برای خودت و مهربونیهات. خیلی دوستت دارم گل قشنگم
ای کاش الان پیشم بودی
مامان عسل و آریا
30 تیر 90 23:08
نذرت قبول عزیزدلم.خیلی قشنگ بود و دعوت کودکان ایتام خیلی قشنگ بود.ممنونم.خسته نباشی عزیزم.بوووووووووووووس


شرمنده ام نکنید من که کاری نکردم عزیز دلم خدا قبول کنه
خاله مصی
30 تیر 90 23:37
سلام.وقتی یادداشتتون روخوندم واقعا لذت بردم از این همه نیت صاف ودل پاکتون
خواهش میکنم برای منم پیش حضرت ابوالفضل دعاکنید.


تورو به خدا شرمنده ام نکنید
نسترن
31 تیر 90 6:07
زهرا
31 تیر 90 18:45
سالم عزیز دلم ،خاطره قشنگتو خوندم، اشکم دراومد.....
خیلی دوست دارم...

هنوز نرفته دلم برات تنگ شد....
بووووووووووووس


سلام گل نازم مرسی از حضورت. به خدا منم دلم برای تو تنگ شده. راستی عکسهای شمالمون رو توی فیس بوک گذاشتم ببین و لذت ببر
مونا (مامان النا )
2 مرداد 90 1:02
قبول باشه عزیزم
میدونی که ما هر کاری که میکنیم برای خودمونه نه برای خدا! خدا احتیاجی به این کار ها نداره! این ما هستیم که برای خوشحال کردن و آرامش روح خودمون کار خیر میکنیم.امیدوارم همیشه در صحت و سلامت باشین
فقط چرا سهند ما رو با اون موهای خوشگلش کچل کردین؟؟؟


ممنونم گلم. موهای سهند خیلی نامیزون بود هرچی کوتاه میکردیم اصلا خوب نمیشد. تصمیم گرفتیم از ته بزنیم تا یکدست بشه. حالا هم ماشاءالله رشدش خوبه داره تند تند در میاد
mamane amir ali
2 مرداد 90 20:54
salam azizam.vaghti dastaneh khabeto shoharam khond ba ham garieman gereft.ma moshkeleh mali darim .va nazreh hamsareh shoma ra kardim.chon deleman shekast vaghti khondim.yani hajateh ma ham baravardeh misheh?
mamane amir ali
2 مرداد 90 20:57
azizam ageh nazreh ma ham baravardeh shod savabesh vaseh shoma .


قسم به خودشون که حل میشه. مطمئن باش. نذرتون قبول
mamane amir ali
3 مرداد 90 12:01
sahand joone pake manoo beboosssssssssssssssssssssssss.dostetoon darim


مرسی خاله جون
نی نی توپولی
5 مرداد 90 13:55
قربون کرامت و بزرگی باب الحوائج
خوشا به سعادتتون


قربونت برم خاله جون. وبلاگتون باز نمیشه . برام آدرس دقیقتون رو توی نظرات بگذارید لطفا
مامان ماهان عشق ماشین
8 مرداد 90 5:41
سلام عزیزم وقتی داشتم مطالبت رو میخوندم تحت تاثیر قرار گرفتم مو به تنم سیخ شد
شب 21 ماه رمضون ماهان رو یادت نره.
راستی وقتی این بچه ها میان خونتون کمتر سهند رو بغل کن و ببوس.حتی صدا زدنش و مامان یا بابا گفتنش رو اونا تاثیر میذاره.
راستی ماهان من 7 ماه از بارداریم اسمش سهند بود ولی به خاطر بابایی گذاشتیم ماهان


حتما عزیزم هشدارتون به یادم میمونه. در ضمن چرا اسم سهند رو عوض کردین؟ سهند که خیلی اسم قشنگیه؟ البته ماهان هم خوب و قشنگه . خدا حفظش کنههههههه
مامان شازده کوچولو
10 مرداد 90 15:27
سلام دوست من
نذرتون قبول باشه.
ان شاالله همیشه سالم و تندرست باشید و بتونید هر سال این مراسم رو برپا کنید


ممنونم عزیزم از لطف بی کرانتون