سلام به همه دوستان خوب و نازنینم
ممنونم از استقبالتون راجع به سفر به اروپا
پسر گلم، سهند قشنگم،
بعد از اینکه از ok شدن رزرو هتل بارسلون مطمئن شدیم. یه روز با احمدآقا همسر خوب عمه لیلا رفتیم مرکز شهر برن و بلیط قطار سریع السیر از پاریس به آلمان رو هم ok کردیم؛ چون اون روزی که ما قصد سفر به آلمان رو از پاریس داشتیم پروازهای هوایی همه پر شده بودن و ما مجبور بودیم با قطار مسیرمون رو ادامه بدیم؛ البته من بیشتر دوست داشتم چون اینجوری تجربه سفرکردن با قطار رو هم در کشورهای اروپایی میکردم.
ما کار خوبی که کرده بودیم و توصیه میکنم هرکس که قصد سفر به اروپا و کشورهای غیراسلامی رو داره و براش مهمه که غذای اسلامی بخوره باید انجام بده اینکه که با خودش از اینجا غذای کنسروی ببره. قبل از سفرمون به اروپا یه چمدون پر از غذاهای آماده از شهروند خریده بودیم و همراهمون برده بودیم. جالب اینه که این غذاها شامل پلوهای آماده زعفرونی و انواع خورشت و کباب است که بنا به میلتون میتونید هرچیزی رو که دوست دارید بخرید و دیگه توی این کشورها مشکل غذا نداشته باشید، و بعد از اینکه حسابی میگردید و گرسنه میشید، گرم کردن این غذاها و میل کردنشون چنان صفایی میده که انگار از بهشت اومده.
خلاصه صبح روز یکشنبه وسایلمون رو جمع کردیم با مامان شیرین و عمه لیلای عزیز و تکتم و مجتبی خداحافظی کردیم و احمدآقا ما رو رسوند به ایستگاه قطار شهر برن تا سوار بشیم و بریم ژنو و با پرواز هوایی بریم به بارسلونا.
این عکس سهند در قطار برن به ژنو
به ژنو که رسیدیم، از قطار پیاده شدیم و رفتیم به فرودگاه شهر ژنو. جالب اینجا بود که داخل زیرزمین فرودگاه قطارهای تندرو در حرکت بودن. یعنی اینکه ما اصلا داخل شهر نشدیم و از داخل زیرزمین ساختمان به قسمت بالا که رفتیم؛ مسیر فرودگاه رو نشونمون دادن.
سوار هواپیمای بارسلون شدیم. پروازمون سه ساعت طول کشید. داخل این سری از هواپیما ها هیچگونه پذیرایی نمیشد و هرچیزی رو که میل داشتی بخوری باید میخریدی حتی آب. دست عمه لیلا درد نکنه،؛ یه سری خوراکی برای سهند، از قبل در نظر گرفته بود که موقع حرکتمون بهم داد. منم شب قبل، براش مقداری غذا درست کرده بودم و گذاشتم داخل فریزر و یخ زده بود و با خودم بردم. چاره ای نبود و باید با این غذاها این چند روز رو سپری میکردیم تا به آلمان منزل دایی امیر برسیم. بطری آب رو هم که اصلا داخل کابین هواپیما اجازه ورود نمیدن؛ ولی از اونجایی که ما بچه همراهمون بود؛ به ما این اجازه رو دادن.
بارسلونا Barcelona
مهماندار هواپیما اعلام کرد که کمربندهاتون رو ببندید و آماده پیاده شدن بشین. از داخل پنجره هوایپما بیرون رو نگاه کردم. خیلی قشنگ بود، تا چشم کار میکرد آب بود و آب. داشتیم از روی بندر بارسلون رد میشدیم.
بارسلون در نیمه شرقی کشور اسپانیا واقع شده و دومين شهر بزرگ اسپانيا بعد از مادريده اين شهر مركز مهم و اصلي اقتصاد اسپانيا است و يكي از بندرهاي مهم و اصلي مديترانه اي اروپاس .
آب و هواي بارسلونا مديترانه اي است. يعني تابستانهاي خشك و گرم ، و زمستانهاي معتدل و مرطوب دارد. دي و بهمن سرد ترين ماهها و تير و مرداد گرمترين ماهها هستند و جالب اینجاست که ما دقیقا در مردادماه اونجا بودیم. بارسلون جزو شهرهایی هست که خود اروپایی ها برای تفریح و خوشگذرونی ازش استفاده میکنن. به این دلیل که آب و هوای تابستونش برای بیشتر اروپایی هایی که اکثر ماههای سال رو در سرما به سر میبرن می تونه دلچسب باشه.
هزينه زندگي در بارسلونا زياده و از اين نظر بعد از مادريد در رده شهرهاي پر هزينه جهانه است و جزو گرون ترین کشورهای دنیاست. معروفترین مارک لباس و وسایل شخصی مثل ساعت و ... هم در اسپانیا زارا ZARA هست. یه سری به این فروشگاه زدیم نزدیک میدان کاتولونیا بود، ولی قیمتهاش سرسام آور بالا بود..................
فرودگاه بين المللي بارسلونا در شهر ال پرادو ( El Prado de Liobregat) در سه كيلومتري بارسلوناست و دومين فرودگاه پر تردد اسپانياست. وقتی به فرودگاه ال پرادو رسیدیم سوار مترو شدیم و مسیرمون رو به سمت بارسلون ادامه دادیم.
مجسمه اسب ترووا در فرودگاه بارسلونا
بعد از سکوت و آرامش سوئیس حالا رسیده بودیم به شهری شلوغ با هزاران هزار مدل آدم، که هرکدومشون یه جور و یه مدل بودن و این همه تنوع آدم یه جا برای ما خیلی جالب بود. سیاه و سفید، شرقی و غربی، زرد و سرخ خلاصه همه جور آدم با همه نوع پوست و پوشش.
به بارسلون که رسیدیم ، یه جورایی گیج و منگ بودیم ، اکثر مردم بارسلونا و همینطور مامورین داخل در ایستگاههای مترو، حتی داخل فرودگاه انگلیسی بلد نبودن. هرچی امیر باهاشون انگلیسی صحبت میکرد، منظورمون رو نمیفهمیدن.
من و امیر که خیلی دلهره داشتیم، با هر بدبختی بود، از یه خانومی که کنار نقشه الکترونیکی مترو ایستاده بود، آدرس محلی رو که باید از مترو خارج میشدیم و به داخل شهر و هتلمون میرفتیم پرسیدیم.
خلاصه از داخل ایستگاه مترو بیرون اومدیم و یه نفس راحتی کشیدیم. یه چیز جالب اینکه بگم: ایستگاه مترو بارسلون جزو بهترین ایستگاههای مترو جهانه. البته مترو بارسلون خیلی گرونه ولی یکی از محسناتش اینکه داخل هر خیابان یه آسانسور کار گذاشتن و مستقیم هدایت میکنه به ایستگاههای مترو و دیگه لزومی نداره که بخواهی پله های 40 50 تایی رو بالا و پایین بری. اونم برای ما که با کالسکه سهند بودیم و عبور از پله ها برامون دشوار بود.
با پرسو جو کردن از مردم، بلاخره به هتلمون رسیدیم، یه هتل دو ستاره رزرو کرده بودیم ولی بسیار زیبا و شیک و همچنین نوساز نزدیک ساحل بارسلون
اسم هتلمون hostal BCN port بود،وسایلمون رو داخل هتل گذاشتیم، غذای سهند رو هم داخل فریزر هتل گذاشتیم، کلید رو به رزروشن هتل دادیم و رفتیم داخل خیابان به سمت ساحل زیبای بارسلون که تعریفش رو از همه کس و همه چیز شنیده بودیم.
اول رفتیم کنار بندرگاه. کشتی های عظیم الجسه رو دیدیم که داشتن بار خالی می کردن. من بندرهای زیادی رو در تمام عمرم دیدم ولی این نوع کشتی ها رو هیچ جای دنیا ندیده بودم. نمی دونید چقدر بزرگ و عظیم بودن. بعد به قسمت قایقهای تفریحی رفتیم که مردم داخل قایقها نشسته بودن و چای و قهوه و به قولی عصرانه میخوردن. در کنار این ساحل ساختمان موزه تاریخی شهر بارسلون هم وجود داشت.
ساختمان موزه تاریخ اسپانیا در کنار ساحل بارسلون
یه ایکیپی هم با ساز و دهل شون کنار ساحل برنامه موسیقی اجرا میکردن. مقداری ایستادیم و به برنامه شون نگاه کردیم، جالب بود. موسیقی رپ می نواختن و عده ای از مردم هم همونجا با اون آهنگ ها میرقصیدن. بعد یکی از اعضای موسیقی سی دی آهنگشون رو به افرادی که میخواستن، میفروخت.
کنار بندر عده ای سیاه پوستها بودن که بساط خرت و پرت فروشی داشتن. همه جور جنس اونجا میفروختن، اکثرشون هم جنس چینی بدرد نخور بود.
سهند قشنگ مامان کنار ساحل بارسلون
باباامیر و ساختمان پورت(بندر) بارسلون
یه مقداری که کنار ساحل چرخیدیم، دیگه غروب شده بود. ساحل زیبایی داشت، البته یه سری چیزهای جورو ناجور هم میشد دید که اصلا ساحل بارسلون به خاطر همین جور چیزهاش معروفه
در قسمتی از ساحل تعدادی از زنها و مردها ایستاده بودن و با موزیک زیبایی که نواخته میشد رقص تانگو انجام میدادن. خیلی زیبا بود و یکی از قشنگترین خاطرات سفرم به بارسلون همون رقص زیبای تانگوی اون شب بود. فیلم هم ازشون گرفتیم و جای عمو پدرام و خاله مهسا رو هم خالی کردیم، چون اونا هم خیلی اهل رقصیدنن.
اینم عکس ساحل شنی بارسلون در شب (البته خیلی خوب نیافتاده)
فردا صبح بعد از خوردن صبحانه، یه مقداری غذا برداشتیم و راه افتادیم برای گشتن شهر. داخل هتل سرد و خنک بود و بیرون هتل گرم و شرجی.
به خیابان لارامبلای بارسلون رفتیم.
لارامبلا
لارامبلا معروفترین خیابان بارسلوناست و اولین جایی که میشه فرهنگ این کشور را از نزدیک لمس کرد. لارامبلا بلوار عریضی است که ماشین در آن رفت و آمد نمیکند و مخصوص پیادههاست؛ از سر تا ته خیابان را کافهها و رستورانها پر کردهاند و شبها پر از جمعیت میشه. فروشگاههای کوچک، گلفروشیهای زیبا و هنرمندان دورهگرد نیز در این خیابان به چشم میخورند.
لارامبلا ، بلواری است با بیش از یک کیلومتر طول که از ساختمان پورت بی (بندر قدیمی) تا میدان کاتالونیا امتداد دارد.
از مهمترین بناهای موجود در مسیر این خیابان، کاخ کاتالونیا و بنای یادبود کولوم- پیکرهای بزرگ از کریستف کلمب، کاشف اسپانیایی- است.
در میدان اصلی خیابان لارامبلا که نزدیک ساحل است یه بنای عظیمی کار گذاشته اند که فردی روی اون مجسمه اشاره میکند به ساحل. معنای این کار یه نوع خوش آمد گویی به کسانی است که از راه دریا وارد خاک اسپانیا میشدن.
عکس مجسمه عظیم
در تمام شهرهای توریستی اروپا اتوبوسهایی وجود داره که دو طبقه است و قسمت بالایی اون سرپوشیده نیست. جهانگردان با هزینه هایی که داخل بارسلون برای یک روز گردش با این اتوبوسها باید 20 یورو پول میدادیم، سوار بر این اتوبوسها میشدن و سرتاسر شهر و جاهای دیدنی اون رو در طول یک روز بازدید می کردن.
داخل خیابان لارامبا ایستادیم و تاکسی گرفتیم برای رفتن به کلیسای معروف ساگرادا فامیلیا.
ساگرادا فامیلیا sagrada familia
اگر فقط به اندازهی دیدن یک جای دیدنی در بارسلونا وقت دارید، حتماً به دیدن این کلیسا بروید. ساگرادا فامیلیا یا خانوادهی مقدس، یکی از بزرگترین آثار آنتونی گائودی، معمار مشهور اسپانیایی است. گائودی ساخت این کلیسا را در سال ١٨٨٤ میلادی شروع کرد؛ اما وقتی که در سال ١٩٢٦ با درشکه ای در خیابان تصادف کرد و از دنیا رفت، هنوز هم نتوانسته بود آن را به پایان برساند. قرار است که در سال ٢٠٢٦، هم زمان با صدمین سالگرد درگذشت گائودی، ساخت این کلیسا به پایان برسد. برجهای صد متری این بنا در تمام شهر دیده میشوند و مجسمههای بسیاری که زندگی مریم مقدس و مسیح را به تصویر کشیدهاند، بیشتر سطح بیرونی ساختمان کلیسا را پوشاندهاند.
کلیسای ساگرادا فامیلیا، اگرچه هنوز به پایان نرسیده، اما جزو میراث جهانی یونسکو قرار گرفته است.
عکسهای کلیسای ساگرادا فامیلیا که از تمام نقاط شهر قابل روئیته
اینقدر هوا گرم بود وتشنه بودیم که نگو و نپرس، به بابایی گفتم برو برامون آب خنک بگیر و بیار. من و سهند کنار کلیسا ایستاده بودیم، یه صف چندمتری از توریستها ایجاد شده بود برای بازدید از داخل کلیسا
خیلی از اروپایی ها وقتی سهند رو میدیدن چنان ابراز علاقه ای میکردن که واقعا برای من خیلی خیلی جالب بود. انگار که بچه ی خودشونه یا چند ساله که میشناسنش.
بعد از چند دقیقه ای دیدم بابا امیر اومد با یه بطری آب یخ زده و یه بطری بزرگ آبمیوه پرتقال خنک . وای خدای من انگار که از بهشت اومده بود، انقدر خوشمزه بود که توی تمام عمرم یه همچین آب میوه خوشمزه ای رو تجربه نکرده بودم. اصلا با همه آبمیوه هایی که تابحال خورده بودم فرق داشت. هم شیرین بود، هم دلمونو نمیزد، هم خیلی خوشبو و خوش طعم، معلوم بود که واقعا طبیعییه . خلاصه جاتون خالی. خلاصه از اون روز به بعد کارمون شده بود آبمیوه خریدن اونم از اون نوع مارک.
یه یادگاری هم که نماد جاهای دیدنی شهر بارسلون بود رو از مغازه ای که یادگاری میفروخت خریدیم و توی ویترین خونمون گذاشتیم. از کشور سوئیس هم یه زنگوله ای خریدیم که نماد گاو بود و پرچم ایالتهای سوئیس رو داشت همچنین یه جعبه کبریت که عکس محل های توریستی کشور سوئیس روی اون نقاشی شده بود خریدیم که برامون از این کشور زیبا به یادگار بمونه.
بعد از کلیسای فامیلیا رفتیم برای بازدید از ساختمان بیمارستان دوسنت یو.
بیمارستان دو سنت یو
این بیمارستان معماری منحصر به فردی دارد که در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده .
نقاشی هایی بر روی آن کشیده شده که از دوران قرون وسطی حکایت می کند.
نفس مامان کنار بیمارستان دوسنت یو
بعد از بازدید از بیمارستان، مجددا نقشه رو خوندیم، چندتا از ساختمانهایی که گائودی ساخته بود، جزو آثار باستانی و دیدنی شهر بارسلون مشخص شده بود. تصمیم گرفتیم بریم ساختمانهای گائودی رو هم ببینیم.
این ساختمانها بنا به سفارش ثروتمندان بارسلونی به گائودی ساخته شده بوده. اونا برای به رخ کشیدن ثروت خود به ثروتمندان دیگه ، این خانه های اشرافی رو میساختن.
یکی دوتا از این ساختمانها محل سکونت مردم بود و اجازه ورود به اون رو نمیدادن ولی یکی از این ساختمانها به موزه تبدیل شده بود و توریستهای وارده شده به بارسلون صف چندمتری تشکیل داده بودن برای بازدید از اون.
این ساختمان موزه بود و بسیار زیبا به صورت 8 یا 9 طبقه
البته ما داخلش نرفتیم ولی بعد که عکسهاشو از اینترنت دیدیم خیلی حسرت خوردیم. چون واقعا زیبا بود
بعد از بازدید از ساختمانهای ساخته شده توسط گائودی، معمار معروف اسپانیایی، تصمیم گرفتیم بریم یه جای خیلی زیبا و قشنگ و معروف:
.
.
.
.
.
.
.
.
میدان کاتولونیا
میدان بزرگ و معروف شهر بارسلونا، که هیچ گونه ماشینی در اون رفت و آمد نمیکنه البته به غیر از اتوبوسهای گردشگری و مخصوص هزاران هزار پیاده ای است که در اون رفت و آمد میکنن. در این میدان مجسمه های زیبایی که توسط مجسمه سازان بزرگ اسپانیایی و ایتالیایی ساخته شده؛ گذاشته اند. خیابان اصلی این میدان لارامبلاست که یک سرش به ساختمان پورت بارسلونا میخوره و یک سرش به میدان کاتولونیا. ساختمان بانک مرکزی اسپانیا در این میدان است. مجسمه کریستف کلمب هم در این میدان موجود است و هزاران هزار کبوتر زیبا در این میدان معروف توریستها رو سرگرم میکنه.
میدان کاتولونیا
سهند در بدو ورودمون به میدان حسابی کلافه بود و همش میخواست بغلش کنیم.
سهند کلافه و گرسنه
ولی بعد از اینکه جوجو ها رو دید حالش سر جاش اومد
سهند در میان کبوترهای بارسلونی
مردی که در کنار میدان کاتولونیا دکه ای داشت برای فروختن اغذیه و همچنین دونه برای کبوترها، از سهند خوشش اومده بود، با ابراز احساساتی که کرد این موضوع رو فهمیدیم. بعد از چند ثانیه ای که مشغول دیدن کبوترها بودیم. یه بسته دونه آورد و مجانی داد به سهند و بهش اشاره کرد که بریز برای جوجوها. سهند هم که فکر میکرد خوراکیه. با یه حرکت دست بازش کرد و مشغول خوردن دونه ها شد.
اینجا بود که چندتایی ازکبوترها به سهند هجوم اورده بودن و با سهند مشغول خوردن شدن
مجسمه های زیبا اطراف میدان کاتولونیا
اونطور که من میدونم پیکرتراشی جزو سخترین رشته های هنری برای مجسمه سازیه. مخصوصا تراش حیوانات. مجسمه سازان اروپایی واقعا در این رشته ممتازن. در این میدان شاید بالغ بر 100 نوع مجسمه بود. که من فقط تونستم تصویر چند مورد از اون ها رو براتون بزارم. خودتون برید و ببینید
ساختمان بانک مرکزی اسپانیا
سردر میدان کاتولونیا
مسجمه کریستف کلمب کاشف اسپانیایی
دیگه واقعا گرسنه مون شده بود. هوا هم یه مقداری گرم بود و واقعا خسته و کلافه شده بودیم. تصمیم گرفتیم یه جایی رو گیر بیاریم و ناهار بخوریم. سهند هم انقدر توی این فاصله شیر خورده بود، که واقعا منو کلافه کرده بود و دیواری کوتاه تر از امیر که پیدا نمیکردم مدام به اون بیچاره غر میزدم. طفلک خیلی گرسنه ش بود.
خلاصه بعد از چند دقیقه ای که توی میدان کاتولونیا گشت زدیم و فیلم و عکس گرفتیم. رفتیم به آرک تریمف شهر بارسلون. که یکی از جاذبه های بارسلون به حساب میاد و تقریبا در تمام شهرهای بزرگ و معروف اروپایی این آرک تریمف وجود داره. چون در پاریس ورودی خیابان شانزه لیزه و در مونیخ هم دیدیم.
Arc del Triomf همان طاق نصرت خودمون
برای رسیدن به آرک تریمف مجبور شدیم از خیابان چینی ها عبور کنیم. از شمال میدان کاتولونیا به سمت آرک تریمف که رد شدیم به خیابان چینی ها رسیدیم. سرتاسر یک خیابان بزرگ پر بود از مغازه هایی که روی اون به چینی نوشته بود. لباسهای جورواجور داخل مغازه ها وجود داشت ولی ما حتی رغبت نمیکردیم داخل مغازه ها رو نگاه کنیم(اینقدر که لباس خوب توی سوئیس دیده بودیم) چه برسه به اینکه بریم خرید کنیم. دیگه حدود ساعت 7 بعدازظهر بود و ما هنوز ناهار نخورده بودیم. به آرگ تریمف که رسیدیم، جای خلوتی رو پیدا کردیم و روی صندلی های که کار گذاشته بودن نشستیم. امیر نمازش رو خوند و مشغول گرم کردن غذا شد.یه مقدر ژل سوختی که از مغازه ای در خیابان لارامبلا نزدیک هتلمون خردیده بودیم رو آتش زدیم و جاتون خالی با یقلوی که برده بودیم جوجه کباب و پلو مون رو داغ کردیم و حسابی خوردیم. اینقدر که گرسنگی کشیده بودیم اصلا سیر نمیشدیم
بعد از دیدن آرگ تریمف رفتیم باغ وحش شهر بارسلونا که داخل یه پارکی بود که همجوار آرگ تریمف قرار داشت.
پارک همجوار آرک تریمف نماد تمساح کاشی کاری شده
باغ وحش
بعد از بازدید از باغ وحش بارسلونا پیاده راه افتادیم به سمت هتل برای استراحت. وسط های راه بارون شدیدی شروع به باریدن کرد و مجبور شدیم خودمون رو به نزدیک ترین ایستگاه مترو برسونیم و بریم هتل. از ایستگاه مترو که بیرون اومدیم دیگه هوا کاملا تاریک شده بود و نم نم بارون هم میومد. هوا خنک شده بود و من عاشق این هوا بودم. دوست داشتم ساعتها زیر بارون قدم بزنم. ولی از اونجایی که سهند با ما بود و می ترسیدیم سرما بخوره و امیر هم اصلا از بارون خوشش نمیاد ، البته نه اینکه خوشش نیاد میگه موهام فر میشه و وقتی زیر بارون قدم میزنم که سشوار دم دستم باشه تا موهام رو صاف کنم
.
خیلی خسته بودیم و فقط چند ساعتی خواب میتونست حالمون رو سر جا بیاره. وسط راه امیر 3تا گلابی خرید، که توی تمام عمرم یه همچین گلابی هایی رو نخورده بودم. شیرین و آبدار و نرم
البته سهند انقدر خوشش اومده بود که دوتاشو خورد و اون یکی رو هم منو امیر خوردیم.
برخلاف اون چیزی که من شنیده بودم که میگفتن میوه های اروپا فقط شکل میوه است و اصلا مزه نداره، ولی خوشمزه ترین میوه هایی رو که در تمام عمرم خوردم توی این سفر بود. هلو و شلیل های سوئیس مثال زدنی بود. همچنین هلو و گلابی که در بارسلون خوردیم و میوه هایی که در فرانسه و آلمان خوردیم. چون من خیلی به میوه علاقه دارم، هرجایی که برسم تنها چیزی که میتونه جگرم رو حال بیاره و یه بانشاطم کنه خوردن میوه س.
به هتل که رسیدیم یه غذای حاضری خوردیم و خیلی زود خوابیدیم تا صبح زود از خواب بیدار بشیم و بقیه شهر رو بگردیم، آخه بعدازظهر پرواز داشتیم به سمت پاریس و تا ظهر باید همه جا رو میدیدیم.
صبح روز بعد...
موزه هنر شهر بارسلون
سوار تاکسی شدیم و راه افتادیم به سمت موزه هنر. همونطور که گفتم قیمت تاکسی و مترو در بارسلون بسیار زیباد بود. ولی ما به دلیل وقت کمی که داشتیم مجبور شدیم تاکسی بگیریم تا بتونیم بقیه شهر رو هم بگردیم و جایی نمونه که بعدا حسرتش رو بخوریم. به محلی که رسیدیم راننده تاکسی که یه مرد قوی هیکل سیاه پوست بود، یه سکه 10 یورویی بیشتر برداشت، امیر هم براش حساب کرد که این پولی که از من گرفتی زیاده، ولی اون زیر بار نمیرفت و مدام اصرار میکرد که قیمتش همینه. امیر هم تاکسی مترش رو بهش نشون داد و گفت که نه حرفت درست نیست. خلاصه از اون انکار و از امیر اصرار. در نهایت حرف امیر شد و راننده تاکسی مجبور شد که 10 یورو اضافی رو پس بده.
در این موزه 3000 تا از اثرات هنری پیکاسو نقاش معروف اسپانیایی وجود داشت.
موزه شامل سه طبقه پلکانی بود که هم پله داشت و هم پله برقی که توسط مامورینی محافظت میشد.
در تمام طبقات و نزدیک پله ها، مجسمه های زیبای مرمری درست کرده بودن که فضای موزه زیباتر به نظر میومد
دیدن شهر از اون بالا بسیار زیبا بود، کلیسای فامیلیا کاملا نمایان بود
موزه هنر دارای ستون های بزرگ و قرمز رنگی بود که محض ورود کاملا خودنمایی میکرد و خیابان اصلی موزه رو در بر گرفته بود.
پای راستم خیلی درد میکرد، توی این مدت خیلی راه رفته بودم و اصلا نای اینکه مجددا راه برم نداشتم؛ از طرفی هم برای رفتن دلم شور میزد که نکنه از پروازمون جا بمونیم. در نتیجه به امیر گفتم هرچه زودتر بیا بریم هتل تا وسایلمون رو جمع کنیم. ساعت 12ظهر هم باید کلید هتل رو تحویل میدادیم، وگرنه جریمه میشدیم و پول یک شب دیگه رو ازمون میگرفتن. امیر گفت پشت موزه هنر یه چیز جالب دیگه هست که نمیشه بریم و نبینیم. گفتم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت:
...............
ورزشگاه نئوکمپ بارسلونا و ساختمان موزه فوتبال
گفتم من نمیام. پیش سهند میمونم تو برو ببین و عکس بگیر و بیا. امیر هم با کراهت قبول کرد و رفت. چند دقیقه ای که از رفتنش نگذشته بود، افسوس خوردم که چرا همچین کاری رو کردم منم باید میرفتم. در نتیجه کالسکه سهند رو از روی پله برقی ها کشیدم بالا و رفتم پشت ساختمان هنر. امیر داشت برمیگشت تا منو دید با خنده گفت ای سرتقچه. خوب کاری کردی که اومدی. بیا بریم ببینیم. دوباره برگشتیم و خوشحال بودم که یه همچین جای قشنگی رو هم تجربه کردم.
سردرد ورزشگاه نماد مشعل نئوکمپ بود که دست یه مجسمه قرار داشت.
ساختمان موزه فوتبال در سمت چپمون و خود ورزشگاه سمت راستمون بود.
کنار مشعل ورزشگاه نئوکمپ ایستادیم و عکس انداختیم. خیلی جالب و قشنگ بود و ارزش دیدنش رو داشت.
دیگه این آخرین جایی بود که میخواستیم ببینم و باید خیلی زود میرفتیم به هتل. از پله های برقی اومدیم پایین و سوار تاکسی شدیم و رفتیم به سمت هتل. وسایلمون رو جمع کردیم. موقع رفتن امیر یه رومیزی کار دست اصفهانی های خوش ذوق که برای هدیه برده بودیم رو به رزروشن هتل که مرد خوش اخلاقی بود داد و به انگلیسی بهش گفت که این یه هدیه ای است از ایران. اون هم که اصلا توقع این کار رو نداشت کلی ذوق کرد و امیر رو در بغل گرفت و بوسید. خلاصه خداحافظی کردیم و در پارکی که نزدیک هتلمون بود ناهارمون رو خوردیم(کنسرو تن ماهی با نون) و راه افتادیم به سمت فرودگاه زیبای شهر بارسلون.
این آخرین عکس بارسلون در هتل
شهر بارسلون رو به خدا سپردیم و ازش تشکر کردیم بخاطر مهمان نوازی خوبی که ازمون کرده بود و ازش خواستیم که دوباره ما رو به این شهر زیبا دعوت کنه.
پیش به سوی پاریس ، شهر آرزوی مامان معصومه