سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

سهند نادی حق

یه عالمه خبر

1390/10/30 15:35
نویسنده : مامان سهند
1,768 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوب و مهربونمزیبا

چند وقته که نتونستم وبلاگ سهند جونم رو آپ کنم، البته وقت هم داشتم هااااااا ولی حسش رو نداشتم. توی این مدت خبرهای خوب و بد زیادی داشتیم اول از همه این که جمعه شب 15 مهرماه بلاخره بعد از یکماه و دو روز تونستیم برای سهند تولد بگیریمز ولی درست بعدازظهر همون روز متوجه شدیم که دوربینمون نیستز همه خونه رو زیر و رو کردیم ولی نبود که نبود.ز من و بابا امیر احتمال میدیم شاید سهند دوربین رو انداخته باشه توی پلاستیک بازیافتها که جلوی دستش بوده و ما هم حواسمون پرت شده و بدون اینکه داخل پلاستیک رو نگاه کنیم انداختیمش بیرون.ز البته چون سهند نمیتونه از خودش دفاع کنه این حواشی دامنگیر اون میشه. الله و اعلم؛ الان یک هفته اس که دارم دنبالش میگردمSmiley ولی غیبش زده تازه یه عالمه هم توش عکسهای قشنگ داشتیم که منتقل نکرده بودیم به کامپیوترمون.ز

به ناچار به عمه حدیثه گفتم که دوربنشو بیاره تا از مراسم تولد عکس بگیره اون طفلک هم آورد ولی خوب دیگه این بهانه ای شد که نتونم اونجور که دوست دارم از تولد دردونه ام عکس بگیرم.

خبر بعدی اینکه صحبت کردن این آقا سهند خودش یه پروسه اس. دیگه خیلی خوب و کامل جمله میسازه ولی با پس و پیش کردن کلمات. مثلا وقتی ذوقش میگیره و میخواد بگه مامان عاشقتم محکم بغلم میکنه و میگه: عشد مامانی منز یا میگه: تتلد، من نی نی بخسه = توی فیلم تولد من نی نی میرقصه
(دایی مهدی به عنوان هدیه تولد سهند از فیلمها و عکسهاش یه فیلمی تدوین کرده که توی اون فیلم یه جایی سهند به صورت انیمیشن داره میرقصه)ز

خلاصه برای خودش جیگری شده، عاشقشم؛ هیچی توی این دنیا نمیتونه جایی توی دلم به اندازه عشق به سهند باز کنه.قلب

هفته پیش کلاس Relaxam هم تموم شد و تونستم خیلی زیاد ازش بهره بگیرم و اونجا با دوستای خوبی هم آَََّشنا بشم.

خبر بعدی اینکه چند روز پیش سهند اولین خواستگاری عمرش رو اومد استرسطی پیگری های مکرر مامانی برای بر سر عقد نشوندن دایی جواد تصمیم گرفتیم که بر سر یه خونه دختر دار دیگه خراب بشیم تا باز هم در نهایت دایی جواد بگه نههههههه

یکی از آشنایان قدیمی رو معرفی کرده بودن برای دیدن دخترشون. اول از همه قرار بر این بود که من و مامانی بریم و بابایی سهند رو داخل ماشین نگه داره؛ ولی درست به محض رسیدن به خونه عروس خانوم سهند تا دید که ما داریم از ماشین پیاده میشیم خودش رو لوس کرد و پرید بغل مامانی. مامانی هم که اصلا بلد نیست به آقا سهند بگه نه گفت کاری نداره بچه م که اذیت هم نمیکنهتعجب اینا هم که غریبه نیستن بزار ببریمش. اینو گفت و سهند رو بغل کرد و رفت. تازه توی ماشین هم هوس کردن کامشون رو شیرین کنن در نتیجه من بیچاره مجبور شدم در جعبه شیرینی رو باز کنم و یدونه شیرینی بردارم و به آقا بدم و دوباره طوری شیرینی ها رو بچینم که معلوم نشه یکیش کم شده. تمام دستم خامه ای شده بود. ایشون هم شیرینی رو میخوردن و سر مبارکشون رو تکون میدادن و میگفتن به به؛؛؛ مامانی و بابایی هم قربون صدقه اش میرفتن و میگفتن نوش جونت عزیزم. ز

توی خواستگاری هم کاری نبود که نکنه.ز یا آب میخواست، یا توی خونه میدوید، یا زیر صندلی ها میرفت، تازه دائم هم خواهر عروس خانوم رو بلند میکرد که بییم (بریم) معلوم نبود کجا؛ اون بیچاره هم توی رودربایستی بلند میشد و باهاش میرفتز و در نهایت یه عروسکی؛ اسباب بازی چیزی میاورد و بهش میداد و چند ثانیه ای آروم بود تا دوباره...ز

خلاصه به جای اینکه حرف خواستگاری باشه حرف سهند بود و به قول اونا اینکه خیلی شیرینههههمتفکر در نهایت هم دایی جواد باز گفت نهز

خبر بعدی اینکه هفته پیش باباسین، من و باباامیر و سهند رو حج ثبت نام کرد. دست گلش درد نکنه،ز البته قبلا هم ثبت نام کرده بودیم ولی نوبتمون نشده و هنوز مشرف نشدیم؛ اینجاست که آقا سهند دوبار حاج آقا میشه. تا خدا چی بخواد ز

دو سه روز پیش هم بدون دلیل اشتهاش کم شد و شب تب کرد؛ صبح که بیدار شدم بلافاصله بردمش دکتر. البته باباامیر راضی نبود و مدام غر میزد که بابا این بچه چیزیش نیست ولی من قبول نکردم و به محض اینکه از خواب بیدار شد بردمش دکتر. آقای دکتر گفت توی گلوش ترشح داره به همین دلیل شربت براش نوشت و قطره تب بر. دو سه نوبت که بهش دادم حالش خوب شد و خدا رو شکر چیزیش نبود.ز نمیدونم علتش چی بود ولی خیلی زود خوب شد. امیدوارم بلا نبینی مامانی.ز

خوب دیگه خیلی سرتون رو درد آوردم فعلا بای تا بعدماچ

دنیای زیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

آموزش قرآن برای کودکان
24 مهر 90 10:10
آموزش قرآن برای کودکان
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
24 مهر 90 11:33
سلام مامان پر تلاش خسته نباشی خانمی ، خب به ترتیب : ان شاالله دوربینتون پیدا بشه . ان شاالله جشن دامادیه سهندجون رو برگزار کنید ، ان شاالله دایی جواد به زودی دختر مطلوبش رو پیدا کنه ، ان شاالله این سفر قسمت همه آرزومندها بشه ، البته مبارکتون باشه . ان شاالله همیشه شاد و پر انرژی باشید
مامان کوثر
24 مهر 90 15:47
سلام خوفین چه بلایی شدی سهند جون یه قیافه ات نمیخوره اینقده شر باشی عسیسم ایشاالله خواستگاری خودت شیرینم چقدر هم بامزه حرف میزنی قربونت برم راستی از تفلد برامون عکس بزارین
kosar-kimia
24 مهر 90 16:04
سلااااااااااااااااااااااااااااااام سهند گلم بعد از یه ماه تاخیر تولدت مبارک پسر ناناز ایشاللا تولد 120 سالگیتو بگیری
مرضيه
25 مهر 90 12:56
چي شد عكساي تولدددددددددددددددددد


به زودی عزیزم خبرتون میکنم
مهرانه مامان مهرسا
25 مهر 90 13:26
سلام مباركه عزيزم
مامان پارسا جون
25 مهر 90 15:07
سلام عزیزم ممنون از حضورت. به به چقدر خبرای خوش خانومی. ایشا... که همیشه شاد باشید و ایشاا... به زودی این سفر معنوی قسمتتون بشه و راهی بشید. ولی خیلی حیف شده که دوربینتون گمشده . زیر زبون سهند جونو بکش شاید اعتراف کردا
نیلوفر
25 مهر 90 15:16
سلام مامان سهند..از وب اشک غم نیلوفر اومدم راستش قرارم این بود از وب دوستام مطلبی رو بگذارم وبم .یکی از تصاویر سهند رو گذاشتم ببخشین ها
خاله مهسا
25 مهر 90 20:29
سهند جونم بازم تولدت مبارک.بلاخره اومدم و وبلاگتو دیدم عزیزم. خیلی مامانت زحمت کشیده.آفرین به این مامان مهربون.هورااااا
دلم برات تنگ شده تو و مادرتو میبوسم .بازم تولدت مبارک.به امید با هم بودن.بای بای


مرسی خاله مهسای مهربون روزی نیست که سهند یادت نکنه دل ما هم برای شما تنگ شده من و سهند خاله مهسای گل رو می بوسیم
شهرزاد مامان حسین
25 مهر 90 22:44
عجب مجلس خواستگاری به یادماندنی ای ساخت براتون. با توجه به این که ادم به دایی ش می ره فکر کنم خانواده دختر با دیدن آتیش سوزندن های سهند جون حتما جواب مثبت بدن
سحر مامان آراد
25 مهر 90 23:31
اول از همه مبارک مبارک تولد گل پسرمون مبارک بعدشم ایشالا همیشه به شادی باشید این گل پسر رو هم ببوس
نازنین نرگس نفس مامان
26 مهر 90 0:53
سلام سلام حالا خانمی دوربین رو گم میکنی دیوار کوتاه تر از دیوار سهند جون پیدا نکردیمیبینم که دایی سختگیر سهند بازم نهاشکال نداره ایشالا زود زود جفتش رو پیدا میکنهسفر حج هم که دوباره نوشتید ایشالا دوبار حاجی شدنتون قبول
مامان آريا
26 مهر 90 8:43
عزيزم از دست تو شيطونك خاله قربون حرف زدنت برم مي گم ماماني شما هم ديدين ديواري كوتاه تر از ديوار سهند ما گير نياوردين گم شدن دوربينو انداختين گردنش ولي خودمونيما خيلي حيف شد بابت عكساي توش و عكس گرفتن توي تولد مي گماشكال نداره فداي سرش مي گم دايي جواد جان هم اميدوارم زود زود همكاري كنه و يه بله بگه اميدوارم هرچه زودتر دختر مورد علاقشو پيدا كنه ماماني سفر حج هم مباركتون باشه مي گم زودتر زودتر عكساي تولد سهند جونم برامون بزار
مامان نیایش
26 مهر 90 9:42
سلام خانومی با این همه خبر اومدی یه دفعه ما شا الله یادش میره آدم چی میخواست بگه عزیزم بازم تولد گل پسرت مبارک باشه و ان شا الله دوربینتون رو پیدا کنید نگران نباش بعدشم اینکه الهی سهند جون همیشه سالم باشه و هیچ وقت مریض نشه نیایش من هم دو سه روز پیش تب کرد یه هو ولی فرقش اینه که اصلا داروهاش رو نمیخوره آفرین به سهند گل که دارو می خوره ان شا الله که سفر خونه خدا قسمت همه بشه با این وضعی که اینا درست کردن نمیدونم چی باید بگم فقط خود خدا میدونه کی میتونه بره کی نه الهی قسمت همه بشه
مامان امیر علی
27 مهر 90 16:23
وای چه پسر باهوش و زرنگی .ایشاله مامان هم زودتر خوب می شین .