پیدایش یه مروارید کوچولو
جمعه 27 آبان 1390
دیشب حدودای ساعت 12 بلاخره سهند رو خوابوندم، من و باباامیر داشتیم تلویزیون میدیدیم؛
حدود ساعت 10/1 بود که با صدای گریه شدیدش رفتم داخل اتاقش؛ لیوان آبی رو که براش برده بودم بهش دادم و ازش پرسیدم مامانی خواب دیدی؛ گفت: آیه(آره) گفتم: خواب چی دیدی؟ گفت خاب من. بغلش کردم و چسبوندم به خودم، ولی اصلا توی بغلم نمیموند و کاملا معلوم بود که کلافه اس. به خودش میپیچید، دستش رو برد توی دهنش و گفت دندو دَدِ (دندونم درد میکنه) نگاه که کردم دیدم، یکی دیگه از دندونهای کرسی فک پاینش سمت چپ، ورم کرده و معلومه که داره درمیاد. بوسش کردم و گفتم عیبی نداره مامانی داری بزرگ میشی. یه مروارید کوچولو داره پیداش میشه. بهم گفت پیشودک (پستونک) ماخام فهمیدم که به علت درد زیاد، میل به مکیدن داره، با اینکه توی کوچیکیش اصلا پستونک نخورده بود، ولی وقتی میدید از می می خبری نیست، خودش فهمید که میتونه با پستونک خودش رو راضی کنه، یه سرشیشه نو داشتم بهش دادم، دو سه باری بهش میک زد، بالشتشو روی پاهام گذاشتم یه مقدار که تکونش دادم خوابش برد. ما هم خوابیدیم؛
هنوز چشمم گرم نشده بود که با یه جیغ دیگه دویدم توی اتاقش، باز هم دندونش درد گرفته بود، طفلکم حسابی داشت زجر میکشید.
ای کاش من جای تو این درد رو تحمل میکردم، آخه مامانی تو جون نداری که یه همچین دردی رو بکشی.
پارسال که رفته بودیم اروپا درست اولین دندونهای سهند در ایتالیا دراومد، یه پمادی از اونجا گرفته بودم که واقعا شفا بخش بود، یادم از اون افتاد، رفتم داخل یخچال و پمادش رو آوردم،
گفتم: مامانی میزاری برات کِرِم بزنم تا دندونت خوب بشه، با حالت بغض و گریه گفت: آیه(آره) دستامو شستم و یه مقدار از اون پماد رو روی دندونش گذاشتم بلافاصله خوب شد، هنوز به داخل اتاق نرسیده بودم توی بغلم خوابش برد، کنار خودم خوابوندمش ولی تا صبح یکی دو بار دیگه با جیغ از خواب بیدار شد و بلافاصله بعدش هم خوابید.
پسر گلم خداکنه زود زود دندونت سر بزنه تا دیگه اینقدر زجر نکشی.
نفس مامان تحمل اشکاتو ندارم. جیگرم آب میشه وقتی تو گریه میکنی.
خداجونم کمک پسرم کن تا به سلامتی و بدون اذیت دندونای قشنگش دربیاد.