سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

سهند نادی حق

سفر به اصفهان و عروسی آقادانیال

1390/10/30 15:37
نویسنده : مامان سهند
2,768 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم ز

تاج سرمز

سهند قشنگمزیبا

میخوام از خاطرات این چند روزت برات بنویسمز تا وقتی بزرگ شدی بگی ای والله مامانیز

پنجشنبه عروسی آقا دانیال نماینده فروش بلوکهای کارخونه بابایی توی اصفهان بود.زیبا

 من و شما و بابایی با عمو پدرام که هم پسرخاله بابا امیره و هم شریکش توی کارخونه و خاله مهسا همسر عمو پدرام رفتیم اصفهان.ز

زیبا

چهارشنبه شب بعد از خوندن نماز مغرب و عشا حرکت کردیم. بابا امیر گفت یه سر بزنیم به کارخونه و بعد بریم. به کارخونه که رسیدیم دیدیم عموپدرام و خاله مهسا هم اونجا هستند، شما تا اونا رو دیدی پریدی توی بغل عمو پدرام و رفتی توی ماشین اوناز. بابایی کارهایی رو که توی کارخونه داشت انجام داد و وقتی از در کارخونه اومدیم بیرون دیدیم شما با عمو پدرام اینا رفتی.ز

یه جورایی دلم شور میزد که نکنه برات اتفاقی بیفته، یا اینکه خاله مهسا اینا رو خدای نکرده اذیت کنیز. به بابا امیر گفتم یه زنگ بزن ببین سهند توی چه وضعیتیه؛ باباامیر زنگ زد و عمو پدرام بهش گفت که خاله مهسا داره براش قصه میگهز و الانه که خوابش ببره.ز

قرار بر این بود که توی مجتمع رفاهی مهتاب نرسیده به قم برای صرف شام توقف کنیم. به اونجا که رسیدیم دیدیم عمو اینا شما رو بردن کنار آکواریوم ماهی ها و شما با ذوق وافر داری برای ماهی ها خودکشی میکنی.ز

تا منو دیدی پریدی توی بغلم و با همون هیجان شروع کردی به تعریف ادامه ماجرا.ز

خلاصه بعد از صرف شام که اون هم داستانی بود از بس که ورجه وورجه میکردی و چندبار نزدیک بود از روی صندلی بیفتی پایین، خلاصه حرکت کردیم به سمت اصفهان.

زیبا

ساعت حدودای ٣/٢٠دقیقه شب بود که رسیدیم.

آقادانیال که منتظر حضور ما بود، به محض دیدنمون بهمون خوش آمد گفت و کلید سوئیتی که برامون در نظر گرفته بود بهمون داد.

بعد از مستقر شدن بلافاصله خوابیدیم.

زیبا

فردا صبح که روز پنجشنبه باشه، رفتیم برای دیدن اماکن دیدنی اصفهان. به بازار سنتی مسگرهای اصفهان رفتیم و چندتا یادگاری زیبا برای خونمون خریدیم، بعد به میدان امام، عالی قاپو و  پل خواجو رفتیم و کلی از شما عکس انداختیم.ز

سهند در بازار مسگرهای اصفهان

بازار مسگرهای اصفهان

سهند در بازار مسگرها

سهند

سهند

فدات بشم مامانی

توی این فاصله خیلی مامانی و بابایی رو اذیت کردی،ز چون یادمون رفته بود کالسگه ت رو ببریم و شما دائم سعی داشتی دستت رو از دست ما دربیاری و دنبال بچه های دیگه بدوی.ز

سهند در میدان امام

میدان امام اصفهان

سهند در اماکن باستانی اصفهان

اینجا هم با من و بابایی قهر کردی و برامون قیافه گرفتی

سهند قر قرووووو

سهند ناراحت و گریون

بازار صنایع دستی اصفهان

صنایع دستی اصفهان

صنایع دستی اصفهان

سهند و باباامیر

فدای تعجبت بشم من

حدودای ساعت 4 بعدازظهر بعد از خوردن بستنی خوشمزه بازار اصفهان رفتیم به سمت منزل، تا ناهار بخوریم و برای رفتن به عروسی آماده بشیم.

مادر آقا دانیال که از صبح برای ناهار دعوتمون کرده بود، به محض رسیدن برامون ناهار آورد. ما که خیلی گرسنه بودیم مشغول خوردن شدیم و نفهمیدیم چطور مرغهای خوشمزه رو تیکه پاره کردیم؛ غذای واقعا خوشمزه ای بود و تازه اینجا بود که من فهمیدیم مادر آقا دانیال چندسال پیش کلاس آشپزی داشته و آموزش آشپزی میداده. الحق که غذای لذیذی بود.

خلاصه شما و عمو پدرام و باباامیر رفتید خوابیدید و من و خاله مهسا هم آماده میشدیم برای رفتن به عروسی.

زیبازیبا

 

ساعت 30/7 بود که بیدارتون کردیم و بعد از حاضر شدن حرکت کردیم.

 

سهند در زمان آماده شدن برای رفتن به عروسی

سهند در زمان آماده شدن برای عروسی

البته راه رو بلد نبودیم و دو سه مرتبه ای اتوبانهای اصفهان رو دور زدیم زتا بلاخره به باغ تالاری که برای عروسی در نظر گرفته بودن رسیدیم.

مکان بزرگ، شیک و زیبایی بود. من و شما و خاله مهسا رفتیم قسمت زنانه، آهنگ های زیبا و شادی که پخش میشدز دل هر شنونده ای رو برای انجام دادن حرکات موزون میلرزوند.ز

آقا دانیال با عروس خانم داشتن میرقصیدن.ز

شما دائم سعی داشتی که بری بیرون از سالن و با بچه هایی که توی باغ بودن بازی کنیز. خلاصه دیگه حسابی کلافه ام کرده بودی،ز بردمت پیش بابا امیر و سپردمت بهش  تعدادی از آقایون در فضای باغ روی تخت های سنتی که تعبیه کرده بودن مشغول صحبت کردنز و چای خوردن و قلیون ... زبودن.

دو سه مرتبه ای از دست بابا امیر هم فرار کردی و اومدی پیش من. فکر کنم یه 20 کیلومتری اون شب دویدیز و اصلا آروم نداشتی. بیچاره باباامیر از دستت کلافه شده بود؛ز ولی طفلک صداش در نمیومد.ز

سهند در عروسی آقا دانیال

ان شاءالله دامادیت مامانی

حدودای ساعت 12 شب بود که مهمونها رو دعوت کردن برای صرف شام، (البته اینقدر که همه مشغول رقص و آواز بودن کسی به فکر خوردن شام نبود)ز

شما با بابا امیر رفتی قسمت مردونه و حسابی دلی از عزا درآوردی. بعد که من اومدم پیشتون از من هم تقاضای ژله و دسرهای خوشمزه و رنگارنگ روکردی و یه بشقاب کامل دسر خوردی. (البته اونطور که تو بدو بدو کردی من هم جای تو بودم سه تا بشقاب میخوردم)

بعد از خوردن شام مجددا مهمونها رفتن توی سالن جشن و خیلی شیک روی صندلیشهاشون نشستن.

ما که خیلی تعجب کرده بودیم، منتظر شدیم که از ادامه ماجرا باخبر بشیم.

قرار بود که هدیه های مهمونها به عروس و دامادز رو اعلام کنن.ز

بعد از نشستن ، یه خانومی رفت پشت بلندگو و شروع کرد به اعلام کادوها.ز

انصافا هم همه کادوهای حسابی دادن و فکر کنم آقادانیال اونشب میلیونر شد.ز

زاز صمیم قلب براشون آرزوی خوشبختی میکنیم.ز

همه مهمونها بیرون در ایستادن تا عروس و داماد رو تا خونشون بدرقه کنن. تا بحال یه همچین عروس گردونی توی تمام عمرم ندیده بودم؛ز حدود 60 - 70 تا ماشین تا ساعت 3 نصفه شب دنبال ماشین عروس بوق میزدنز و از این خیابون تا اون خیابون ویراج میدادن؛ خداییش شب شادی رو پشت سر گذاشتیمز و کلی هم خندیدیم.ز

ساعت 3/10 دقیقه بود که از آقا داماد خداحافظی کردیم و رفتیم به سمت منزلمون برای استراحت.

زیبا

 

جمعه حدود ساعت 1 ظهر از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن ناهار و جمع کردن وسایل و تمیزکردن سوئیتمون؛

آقا سهند در روز آخر اقامت در اصفهان، دفتر کار آقا دانیال

مهندس کوچولو

قربونت بشم عسلم

سهند داره حساب کتاب میکنه

سهند خودش رو لوس کرده

ساعت 5 بود که از خانواده محترم آقا دانیال خداحافظی کردیم و به سمت تهران حرکت کردیم.

نزدیکای قم از عموپدرام و خاله مهسا هم خداحافظی کردیم، برای اینکه ما قصد داشتیم به زیارت حضرت معصومه بریم، بعد از زیارت شام خوردیم و حدود ساعت 2 شب بود که رسیدیم خونمون.ز

زیبا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (37)

مامان حسین
28 شهریور 90 20:22
سلام خوب پس اومدین اصفهان و به ما سر نزدین ایشاله خوش گذشته باشه..
مامان ماهان
28 شهریور 90 23:17
به به اولا الهی همیشه گشت وگذار باشه دوما الهی همیشه عروسی و شادی هم باشه حسابی بهتون خوشش گذشته ها قربونت برم سهند جوووووونم چرا قهر کردی عزیزم همیشه خوووووووووووش باشین
سيدمهدي
29 شهریور 90 1:33
سلام. آپمممممممم وقت كردي بيا خوشحال ميشم
مامان ماهان عشق ماشین
29 شهریور 90 7:13
همیشه به شادی و گشت و گذار.خدا رو شکر که اینقدر بهتون خوش گذشته. قربون سهند جون با اون تیپی که تو عروسی زده بود.
مامان نسترن
29 شهریور 90 8:51
سلام گل پسری. خوشحالم بهت خوش گذشته
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
29 شهریور 90 9:18
به به همیشه به گردش و عروسی و شادی......... خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته ، ان شاالله همیشه شاد باشید
كاكل زري يا نازپري
29 شهریور 90 10:07
به به هميشه به خوشي انشاالله ، الهي روزي سهند حونو داماد كني. معلومه آقا سهند بچه باهوش و كنجكاويه از نگاه كردنش به اين ورو اون ور معلومه خدا حفظش كنه
مامان شایان
29 شهریور 90 12:00
ايشالله هميشه به خوشي و سفر و عروسي.... برای آقا سهند ظرف مسی خریدین که براش تو اون سوپ درست کنید آخه کلی خاصیت داره باشید و خوش باشید
مامان پارسا جون
29 شهریور 90 12:07
چه عکسهای قشنگی پس خوش گذشته حسابی شاد باشید
مامان پارسا جون
29 شهریور 90 12:09
خانومی کاش رمز مطلب الی جونو که توی نظرات معلومه حذفش کنی


گلم مرسی از تذکرت یادم نبود
t & h
29 شهریور 90 12:54
iهمیشه خوش باشید همگی
عمه ی امیرحسین
29 شهریور 90 16:31
سلام همیشه به جشن و شادی . عکس ها خیلی قشنگ بودن . عروسیشون هم مبارک باشه
maman amirali
29 شهریور 90 17:35
سلام.وای خاله جون به مامان نگفتی من یه پسرم و پر از انرزی هستم من که پیر نشدم یه جا بشینم .من مردم و قوی و تازه پر از انرزی هستم باید بدوم تا دنیام را بیشتر بشناسم و کمی هم به همه بگم منم هستما.
ایشاله عروسی خودت سهند جون.همیشه به مسافرت و گردش .
زیارتتون هم قبول باشه .بوس


آره خاله جون بیشتر قهرش هم برای همینه که دوست داره دنیا رو بیشتر بشناسه دیگه . ما هم پیر این شناسایی دنیای آقا سهند شدیم
همیشه خوش و خرم باشید
مامان کیارش
29 شهریور 90 23:52
منم اصفهان رو خیلی دوست دارم. می گن عروسی های جالبی دارن. خوشحالم بهت خوش گذشته. سهند جو ن روببوس .عکسهاش خیلی قشنگه.
مامان رها
30 شهریور 90 10:08
سلام عزیزم ممنون از حضورتون همیشه به شادی
نبات کوچولو
30 شهریور 90 13:04
سلام. خدا قوت با اینکه گذشته ولی پس پس تولد سهند جان مبارک می دونید ... ما یه جورایی برای سهند ها تلاش می کنیم تا مادر مهربونشون یا پدرای خوبشون بتونند قند عسل هاشون رو سرگرم کنند و تو این سرگرمی به اون ها چیز یاد بدند . ما اومدیم تا به شما کمک کنیم . به خاطر همین خیلی خوشحال میشیم اگر به وبلاگ نبات کوچولو سر بزنید و مطالب نبات کوچولو رو بخونید . منتظرتون هستیم .
مونا (مامان النا )
30 شهریور 90 14:10
آفرین به مامان معصومه ی مهربون چه عکسای زیبایی انداختی از گل پسرم چه خوشگل شدی سهند خاله موهات بلند شده ایشالله همیشه خوش باشین
مامانی شیما وحدیث
30 شهریور 90 18:00
سلام مامانی سهند جون چه سفرخوبی بود ه ،ایشالا همیشه به شادی .خیلی هم خوب وگرم مینویسید .آدم تموم اون لحظه هاتون رو تصورمیکنه مامانی به ماهم سربزن
مرضیه
31 شهریور 90 7:55
سفر بخير معصومه جون عروسي خوش گذشت البته سهند هم خيلي ادذيت كرده و شيطوني ولي در عوض به وروجك خيلي خوش گذشته
مامان زینب دخمل ناز
31 شهریور 90 8:57
خیلیییییی قشنگ بود عکسا میگمااا خوبه مسگرها بوده اگه مثلا چینی یا سفال بود هر لحظه امکان خرابکاری بودا راستی عسک تولداه گذاشتم
سحر
31 شهریور 90 11:06
سلام بی خبر اومدین اصفهان ؟؟؟؟؟ ایشالا همیشه به شادی
یک عدد مامان
31 شهریور 90 13:15
سلام / همیشه به شادی / ماشاالله چه گل پسری دارید ... خدا انشاالله واستون حفظش کنه ، ممنونم که به قند و عسل سر زدین
سمیه :مامان مسیح مقدس
1 مهر 90 3:22
به به ....بازم سفر....! اونم به اصفههههااااااان... حسابی خوش گذروندین هاااااا پس این تولد چی شد ؟ من منتظر تولد سهند جونم خاله ما هم اپیم بازم مثل همیشه با اومدنت خوشحالمون کن
سحر
1 مهر 90 17:29
عزیزم بی خبر میآین اصفهان؟؟؟؟؟؟؟ ایشالا همیشه به شادی و سفر خوش باشید
مامان سانای
2 مهر 90 22:30
میشه تو جشن وشادی باشین
مامان علی خوشتیپ
3 مهر 90 15:04
سلام دوست خوبم انشاالله عروسی آقا سهند گل عکسا خیلی خوشگل بودن.دستت درد نکنه
مامان وانیا
3 مهر 90 17:01
همیشه به گردش و عروسی خیلی به اقا سهند خوش گذشته همه جا رفته و کلی هم شیطونی کرده
مامان آريا
5 مهر 90 15:15
عزيزم هميشه به گردش و مسافرت و خوشي و اميدوارم هميشه به عروسي و جشن و شادي و پايكوبي سهند عزيز خاله عكسا همه خوشگل و خوشگلن قربون قهر كردن ماماني و بابايي گناه دارن باهاشون قهر نكن
غزاله
6 مهر 90 10:21
عزيزم اول از همه شرمنده كه من هميشه دير ميام ولي ميخواستم تولد سهند نازمو بهت تبريك بگم.اميدوارم 120 ساله شه.دوما ماشين نو مبارك.ايشالا هميشه در مسير پيشرفت و ترقي باشين.سوما هميشه به سفر.خوش بگذره
مامان عسل و آریا
6 مهر 90 15:04
سلام عزیزدلمممممممممممممممممممممم.خوبی؟ سهند گلم خوبه؟یک کمی دیر رسیدم.سفرتوون بخیر.عزیزم آپم با دو مطلب.زودی بیا.بوووووووووووس
شهرزاد مامان حسین
6 مهر 90 16:28
سلام می بینم که حسابی خوش گذشته. چقدر جالب مامانی. ما هم آخر هفته قم و اصفهان بودیم.انشالله همیشه به خوشی و سفر. راستی این شکلک ها رو سایت خاصی برمی دارین؟
مهسا
6 مهر 90 22:29
پس حسابی خوش گذشته. من هم اون هفته اصفهان بودم خاله.
نازنین نرگس نفس مامان
7 مهر 90 2:09
سلام همیشه به مسافرت و عروسیهمیشه خوش باشی خانمی سهندجون خاله انرژیتون خالی میکردی پس چرا فقط دویدی
سمانه
7 مهر 90 2:31
ســـــ لام خوبیـــــــــد؟ وبلاگ قشنگــی دارید خدا کوچولوی نازتونو حفظ کنه پسرکوچولوی منم وبلاگـــی داره خوشحال میشم اگه به وبلاگش سر بزنید اگه دوست دارید وبلاگ پسر منو با نام محمدباقر کوچولو لینک کنید و بهم خبر بدید تا وبلاگ شما را هم لینک کنم منتظرتونممممممم خدانگهدار
مامان امير علي
8 مهر 90 18:50
سلام بر پسرم باهوشم افرين خاله جون چه شيرين شدي ماشاله .اميدوارم دانشمند بشي.بوس
جمع نیک اندیشان
11 مهر 90 12:47
سلام از طلاق وحشت دارم ... *********************************************************** جمع نیک اندیشان با نوشتهء خانم محبوبه ... منتظر نظرات خوب شماست . *********************************************************** http://nikandishi.blogfa.com با تشکر . مدیر وبلاگ
shima
12 مهر 90 3:22
vaaaaaaaaaaaaay khale joon cheghad naz shodi:x