اولین کوهنوردی سهند
سهند گلم میخوام از اولین کوهنوردی عمرت برات بگم
پنجشنبه 23 تیرماه با دوستای مامانی، خاله زهرا و خاله فاطمه و خاله طاهره و باباجونشون که از اهواز اومده بودن به همراه من و سهند و باباامیر رفتیم کوهنوردی برای دیدن غاری در نزدیکیهای فیروزکوه به نام غار رودافشان که بزرگترین دهانه رو در تمام خاورمیانه داره.
حدودای ساعت 1 بعدازظهر راه افتادیم به سمت جاده با دوتا ماشین.
سهند آماده حرکت
به اونجا که رسیدیم یه مقداری آب برداشتیم و راه افتادیم به سمت غار. بابا امیر تو رو با یه پارچه به پشتش بست که راحت تر بتونه از کوه بالا بره ولی تو نق نق میکردی و دوست داشتتی باتوم کوه نوردی رو دستت بگیری و خودت قدم بر داری. در نتیجه بابایی هم گذاشتت زمین و همه کوه رو خودت بالا رفتی .
هنوز چند قدمی برنداشته بودیم که حال خاله زهرا بد شد، گرمای هوا و شیب زیاد کوه باعث شد که سرش گیج بره.آقا رضا بابای خاله زهرا گفت بچه ها هر کجا که احساس خستگی کردیم میتونیم برگردیم اصلا دلیلی نداره که بخواهیم تا آخرش بریم. بابا امیر که این حرف رو شنید یهو گفت: نه بابا چیزی نمونده قدمهاتون رو آهسته آهسته بردارید تا خسته نشید، دهانه غار دیدنیه!!!!!!!!!!
یه مقداری که استراحت کردیم مجدا راه افتادیم. گرمای هوا خیلی خیلی زیاد بود، بچه ها مدام آب میخوردن در نتیجه آب کم اوردیم. من همش دلم برای تو شور میزد که نکنه آب بخوای و من نداشته باشم در نتیجه به بقیه گفتم بچه ها اگر موافق باشید بقیه آب رو میزاریم برای سهند، همه هم موافقت کردن.
یه مقدار از مسیر که رو که بالا رفتیم مجددا حال خاله فاطمه بد شد، جوری که همش بالا میاورد.
آقا رضا که خیلی ترسیده بود گفت امیرآقا ما بر میگردیم. باباامیر هم از هولش گفت نه آقا رضا یه مقدار مواد قندی بخوره حالش خوب میشه. کوله رو باز کرد و کلوچه در آورد و بهمون داد. من بهش گفتم اصرار نکن اگر میخوان برگردن ، برمی گردیم، نکنه حالشون بدتر بشه و توی این بیابونی اتفاقی برامون بیفته.
اینجا بود که فاطمه جون گفت نه طوری نیست یواش یواش میام. گرمای هوا اذیتم میکنه. قابل توجه کسانی که فکر می کنند کسانی که توی مناطق گرمسیر هستند از گرما ابایی ندارند، بگم که اصلا اینطور نیست ، اونا مدام جلوی کولرهای گازی هستند و اصلا گرمای هوا رو احساس نمی کنند.
یه مقداری حال من هم بد شد و سرگیجه گرفتم طوری که وقتی رسیدم خونه قرص سردرد خوردم تا خوابم برد. جالب اینجا بود از همه سر حال تر و شارپ تر تو بودی عزیز دلم ، مثل بز کوهی بالا میرفتی.
خلاصه با هزار بدبختی به دهانه غار رسیدیم. دهانه غار خیلی زیبا بود، ولی باباامیر که قبلا اومده بود میگفت که احتمالا سیل اومده و مقداری دهانه غار با گل و لای بسته شده.
امیر و سهند نشسته روبروی دهانه غار
از سمت غار باد خنکی بهمون وزید طوری که جون تازه گرفتیم. امیر و آقا رضا رفتن داخل غار و گفتن که مسیرهای ورودی با گل و لای پوشیده شده و نمیشه وارد شد. در نتیجه یه مقداری نشستیم و دوباره حرکت کردیم به سمت پایین.