سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه سن داره

سهند نادی حق

خاطرات چند روز آخر سال 90

1390/12/28 7:43
نویسنده : مامان سهند
2,483 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه 28 اسفندماه سال 90

سلام پسر گلم

قشنگ مامان این چند وقت خیلی سرم شلوغ بود، یعنی واقعا آخرای اسفند همه مشغولند، هیچ کس وقت نداره، امسال تونستم برات یه لباس عید خوشگل بخرم، یه شلوار لی با بلوز چهارخونه که تم اصلیش نارنجیه و حاشیه جلوی لباسش یه مقدار لی کار شده و کفش اسپرت لی و نارنجی، خلاصه خیلی خیلی خوشگل شد، آخه میدونی که رنگ امسال هم نارنجیه، نیشخند

سه شنبه آخر سال که ما ایرانی ها بهش میگیم چهارشنبه سوری رو خیلی خوب برگزار کردیم، از اول صبح که بلند شدم باز هم مثل این چند روز اخیر مشغول ادامه کارهای خونه تکونی شدم، شما و بابا امیر هم باهم رفتین سلمونی که سر شما رو مرتب کنید، ولی وقتی برگشتید دیدم ای وای باز هم... گفتیم پس چرا؟؟؟؟؟؟ بابایی گفت نشست که نشست منم برای اینکه نترسه و اذیت نشه گفتم شب با مامانش میایییییممتفکر

بعد از ظهر هم که بابایی اومد خونه البته با یه جعبه شیرینی خوشمزه که هوس مامانی بودنیشخندو یه جعبه ترقه برای سرتق بازی خودش ؛ شما و بابایی با هم شروع کردین  به ترقه بازی، چقدر کیف میکردی و میخندیدی و بعدش هم میگفتی تشیدم(ترسیدم) و مجددا میگفتی بابایی بینداژ (بنداز). حدودای ساعت 10 و نیم شب رفتیم سلمونی، وای گلم نمیدونی چکار کردی، داد و قالی راه انداختی که نگو و نپرس اینقدر گریه کردیگریه که نزدیک بود دوبار حالت بهم بخوره و آب نجاتت داد.افسوس

نمیدونم چرا اینطور کردی، دفعه قبل جیکت در نیومد، ولی ایندفعه، به قول بابایی میگفت دفعه قبل توکار انجام شده قرار گرفته بودی و نمیدونستی چه خبره، یول ولی اینباررررررررررررررگریه 

ولی خداییش خیلی خوشگل شدی ارزشش رو داشتچشمک

عکسهات رو توی ادامه مطلب میزارم

پنجشنبه هم خانم کرلان اومد خونمون و حسابی تمیز کرد و رفت . تا ساعت 8 شب کار میکرد و بعد هم براش ماشین گرفتیم و با آرزوی سال خوب رفت خونشون. البته مامانی پیش خودمون بمونه اولش خوب کار نمیکرد، بهش میگفتم چرا اینجا رو تمیز نکردی میگفت آخه چرب بوددددددددخنده نمیدونم پس چرا خودمون رو معطل کرده بودیم و پذیرای ایشون شده بودیمقهقهه خلاصه وقتی دید خودم مشغول شدم و پشتش دارم کار میکنم و کارش رو قبول ندارم از اون به بعد خوب کار کرداز خود راضی یه مقداری کند بود ولی هرچی بود تموم شد.

البته بیشتر کارها رو من توی چند روز قبلش خودم انجام داده بودم .

مهم نیست این نیز بگذرددددددددددددددبغل

گل مامان دیروز هم با هم آژانس گرفتیم و رفتیم خونه مامانی، آخه باباامیر باید میرفت مرکز شهر و نمیتونست ماشین ببره، به خاطر همین من و شما باهم همسفر شدیدم، من به شما صبحانه دادم و بعد با مامان طاهره و به قول خودت بابایی مدآقا(محمدآقا) رفتیم بیرون به این منظور که من رو برسونید آرایشگاه و شما هم برید خونه عمومسلم(عموکوچیکه من) آخه بابابزرگ اینا(بابابزرگ من) از کاشمر اومده بودن و مامانی و بابایی میخواستن اونا ببینن. و شنیده بودم که شما حسابی بازی کردی و بهت خیلی خیلی خوش گذشته بود.زبان آخه پیش بابایی و مامانی شما واقعا شاهی و همه گوش فرمان شما هستنعینک.

من هم رفتم آرایشگاه و حسابی آب و جارو کردمزبان و کلی خوشگل شدمممممممخجالت.

امروز هم قراره بریم اصفهان و بعد هم با بابایی و مامانی و دایی جواد و دایی مهدی بریم بوشهر و شهرهای اطرافمژه و ان شاالله حسابی خوش بگذرونیم، بغل.

به امید خدا و دعای دوستان خوب وبلاگیم

برای همتون آرزوی سال خوب و پر از نشاط و شادی و البته رسیدن به آرزوهات رو دارم.

این مطلب هم مامان علی جون برات توی نظرهای خوشگلت گذاشته که حیفم اومد نزام توی وبلاگت

مامان علی جون ممنونم از محبتتون

آرزویم این است؛
دیدن اوج غرورت در صبح؛
و رسیدن به همه رویایت؛
من دعا خواهم کرد؛
روزهایت پر نور؛
... شب تو مهتابی؛
دل تو صادق و صاف؛
رنگ باران باشی؛
و خــدایی که همین نزدیکیست؛
در امانش باشی

عیدتون مبارک

لطفا ادامه مطلب و دیدن عکسهای گل پسرم...

 

گل مامان قبل از سلمونی رفتن در خواب نازماچ

عشق منی تو

عسل مامان در حال درست کردن کباببغل

وقتی اومدی پیشم فکر نمیکردی بهت اجازه بدم دست به کباب ها بزنی، ولی وقتی بهت اجازه دادم کلی بهت حال داد؛نیشخند

نفس منی تو 

اینجا هم از اینکه دستت کثیف شده چندشت شده و میخوای تمیزش کنم؛ زبان

وسواسی مامان

عشق مامان در حال گرفتن عکس از بابا امیر، با دوربین خودشبغل

همه وجودمی خوشگلمممممممممم

اینجا هم ژشت سروان ها رو گرفتی و با کلاه بچه گی های باباامیر عکس انداختیقلب

فدات بشم همه هست و بودم

اینم آقا سهند بعد از رفتن به آرایشگاهبغل

ناز منی تو

چاقو برداشتی و میگفتی مامان میخوام به حساب کمدم برسمنگران

چاقو برداشتی و میخوای به حساب کمدت برسی

به حساب کمدش رسیدزبان

به حساب کمدش رسید

اینم آقا سهند مامان روز پنجشنبه

برای اینکه مامانی و کرلان خانم به کاراشون برسن با باباامیر رفت پارک و بعد از یه بازی جانانه خسته و کوفته توی ماشین خوابش برده و الان هم رفته تو کمااااااااااچشمکنیشخند اینم که دور لب و لوچت ریخته بیسکوییت کرم داریه که توی ماشین خوردی و در همون حال هم غش کردیماچ

راستی ملافه تختت رو هم عوض کردم و کلی خوشت اومد و میگفتی مفاله (ملحفه) من رو بنداز رومزبان

همه زندگیمی

قلبعاشقتم شاهزاده ی زندگیمقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان علی جون
28 اسفند 90 16:55
ای جانم چه خشگل شده این اقا پسر. ما هم علی رو بردیم سلمونی. سهند جون رو ببوس.
مامان ماهان
6 فروردین 91 17:44
الهی همیشه خوش و شاد باشین بهترینها رو برات آرزومندم
مامان
11 فروردین 91 15:40
عزیزم عیدت مبارک چرا دیگه نمیای بیشمون رمز هم بده لطفا
كاكل زري يا ناز پري
13 فروردین 91 0:35
چه بزرگ شدي تو سهههههههههههند خوشگل خوبييييييييييي؟؟؟ عيدتون مبارك خوش بگذره هر جا كه هستيد بازم برامون عكس بزارررررررررر
مامان متین
14 فروردین 91 12:13
خسته نباشی مامانی . وای گل پسرو ببین چه ناز خوابیده .خیلی بزرگ شدی خاله .ماه تر شدی .
مامان امیرعلی
16 فروردین 91 6:46
سلام عزیزم قربونش برم الهی که روز به روز داره نازتر میشه خدا برات نگهش داره از طرف من ببوسش
سمیه : مامان مسیح مقدس
16 فروردین 91 14:48
سال نو مبارک خاله جون... امیدوارم تعطیلات به شما و مامان و بابا خیلی خیلی خوش گذشته باشه ... و البته بقیه سال رو هم همینطور گل لبخند رو لباتون باشه... ما آپیم با 4 پست جدید مربوط به تعطیلات نوروز... خوشحال میشیم بیایین پیشمون...
نسترن
17 فروردین 91 21:03
جان دلم...خیلی دوستت دارم خاله..
سارا-تارا
20 فروردین 91 9:25
الهی قربون گل پسر بشم. سلمونی رفته ماه تر شده...