سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

سهند نادی حق

شب شهادت حضرت علی(ع)- مهمونی بچه های یتیم

1390/6/3 2:09
نویسنده : مامان سهند
3,230 بازدید
اشتراک گذاری

 

زیبا

مامانی جونییییییییییییییی سلامماچماچماچ

گل پسرم یادته توی مهمونی حضرت ابوالفضل بهت گفتم یه مهمونی دیگه هم ماه رمضون داریم؟؟؟

یکشنبه شب مهمونی داشتیم؛قلب

افطاری بیست و یکم ماه رمضون هم تموم شد، رففففففففففففت تا سال دیگه.افسوس

زیبا

روز شنبه بابا امیر تمام خریدهای مهمونی رو انجام داد، مرغ رو برای جوجه کباب از مرغ فروشی فرمانیه خرید که عجب مرغی هم بود. میوه ها رو هم از تره بار کنارش خریده بود. دیگه برات بگمممممممم، پنیر و خرما و سبزی و مخلفات جوجه و برنج و گوجه و لیمو و دیگه هر چیزی که برای افطار لازم میشه.از خود راضی

بعد هم از ظهر با عمه حدیثه مشغول کار شدیم، عمه حدیثه اومد بالا و با هم حبوبات رو تمیز کردیم. بعد هانیه جون دختر دایی بابا امیر که همسن عمه حدیثه س اومد و اون دوتا پیازهای جوجه کباب رو خرد کردن شما هم حسابی آتیش سوزوندی،تشویق بیچاره ها پیازها رو گذاشته بودن توی آب تا چشماشون رو نسوزونه تو هم میرفتی و می اومدی و دامممممممم پیاز مینداختی توی آب و میپاشید بهشون. حسابی هم خودت هم عمه حدیثه و هانیه جون بوی پیاز گرفته بودین.شیطان

زیبا

من هم مشغول  سبزی پاک  کردن بودم. بابا امیرهم مرغ ها رو خرد میکرد. البته خود مرغ فروشی تمیز کرده بود و از استخوان جدا کرده بود ولی بابایی باید برای جوجه کباب خردشون میکرد. آخه جوجه کباب های بابا امیر واقعا معرکه س و توی کل فامیل این موضوع پیچیده که هیچ جوجه ای جوجه کباب های امیر نمیشه. البته میدونی که موضوعش چیه اون عشقیه که برای این مهمونی توی جوجه هاش میریزه. مهمونی افطاری بچه های یتیم.بغل

بعد از خردشدن جوجه ها ، من بلند شدم و مرغ ها رو شستم؛ وای که چقدر از این کار بدم میاد. حالم از بوی مرغ بهم میخوره ، تا مدتها بوی بدش از روی دستم نمیرههههههههههههکلافه

 

بعد هم بابایی یه مثقال کامل زعفران آب کرد و ریخت توی جوجه ها، البته خدا خیر بده دایی جواد رو وقتی برای دانشگاهش میرفت مشهد یعنی زمستون پارسال سه مثقال زعفرون سحرخیز برای مهمونیمون از مشهد خریده بود و نذر این مهمونی کرده بود، خدا حاجتش رو برآورده کنه.ماچ  یه شیشه روغن مایع مخصوص سالاد و خوب همشون زد، بعد پیاز و فلفل دلمه ای و نمک و فلفل و ...خوشمزه

دنیای زیبا

آخر شب هم با عمه حدیثه و بابا امیر مشغول تمیز کردن برنج ها شدیم و شما هم حسابی برنج ها رو به این طرف و اون طرف پاشوندی. بابا امیر حسابی از دستت کلافه شده بود و یا سر تو داد میزد یا سر من غرسوال آخه بابا جون به من چه مربوطتعجب

زیبا

جمعه بعدازظهر هم با شما و بابایی رفتیم مولوی تا حبوبات آش رو بخریم، (البته شما خواب بودی و من و شما از داخل ماشین بیرون نیومدیم) آخه دوست داشتم امسال آش جو بپزم. چون هرسال سوپ جو درست میکردم؛ دوست داشتم امسال یه فرقی داشته باشه. بعد هم موقع افطار رفتیم خونه خاله مهسا و عمو پدرام افطاری خوردیم. عجب افطاری خوشمزه ای بود.خوشمزه

حبوبات آش رو از شب قبل پختم تا آش یکشنبه خوب خوب جا بیافته. و همینطور هم شد. مامانی از صبح دیروز با دایی جواد اومدن کمکمون. چون مامانی اینقدر نذری میده دیگه توی این کار واقعااااااااااا کار کشته شده. یه جورایی منم دارم یاد میگیرم. خلاصه آش رو مامانی توی پارکینگ بار گذاشت ؛ دستش درد نکنه حسابی عالی شده بود.خوشمزه

ساعت حدودای 3 بود که بابا امیر گفت همگی بخوابیم تا شب شارژ باشیم.متفکر شما رفته بودی پیش دایی جواد و نمیزاشتی بخوابه. اومدم سراغت تا بیارمت بیرون ، تا منو دیدی گفتی بولو(برو) قلبدایی گشه(قصه)زبان . دایی جواد داشت برات قصه میگفت و تو هم کنارش دراز کشیده بودی و اصلا حاضر نبودی بیای بیرون. خلاصه اومدم بیرون و بعد از چند دقیقه ای خودت دلت برای آتیش سوزوندن تنگ شده بود؛ اومدی پیشم و من هم از فرصت استفاده کردم و ساعت 4 بود که خوابوندمت و تا 7 شب خوابیدی.خواب ز

زیبا

سفره افطار رو با کمک عمه حدیثه و هانیه جون وقتی شما خواب بودی پهن کردیم، بابا امیر هم رفت داخل پارکینگ برنج رو درست کرد و دایی جواد و دایی بابا امیر (بابای هانیه جون) و عمو علی بالای پشت بام جوجه ها رو به سیخ کشیدن.لبخند

 دقیقا موقع الله اکبر اذان بود که بچه ها با مسئول اکرام اومدن خونمون. یدفعه خونمون پر شدددددددددددنیشخند

سریع من و عمه حدیثه آش رو ریختیم توی کاسه ها و گذاشتیم سر سفره .تشویق

مامانی هم چایی میریخت و هانیه جون پخش میکرد. تشویقمریضه جون مامان هانیه هم به سرعت نون ها رو میگذاشت سر سفره ها. خلاصه همه کمک میکردنن.تشویق

از اونجایی که بابا امیر خیلی خوابالوئه،خواب دیر رفته بود برای برنج دم کردن و وقتی جوجه ها حاضر شده بود، هنوز برنج دم نکشیده بود. کلافه

 

 

مامانی جونممممممممممقلبماچماچقلب

از یه طرف باید حواسم به سفره ها و مهمونها می بود که چیزی کم و کسر نباشه، نگراناز یه طرف هم مدام دلم شور شما رو میزد که نکنه توی آش یا چایی داغ بری یا اینکه از پله ها بیفتی استرسآخه تا در رو باز میدیدی میدویدی بیرون و دایی جواد و دایی مهدی رو صدا میکردی. دایی ططا(دایی طلا به دایی جواد میگی)، مکی ططا( مهدی طلا به دایی مهدی میگی)بغل

دنیای زیبا

قابلمه برنج رو که آوردن بابا امیر جوجه ها رو از سیخ جدا میکرد و میذاشت توی ظرفهای یکبار مصرف، من کره آب کرده میریختم روی جوجه ها، بعد میدادم به مامانی و عمه حدیثه اونا هم برنج میریختن روش. بعد هانیه جون گوجه و لیمو میگذاشت و مرضیه جون هم غذاها رو بین میهمونها پخش میکرد.خوشمزه خلاصه خیلی دلهره و اضطراب داشتیم. نگران

 

بعد از خوردن افطار همه بلند شدند و به امامت آقای محمدی نماز جماعت خوندن، بعد از اون هم آقای محمدی ختم 110 بار یا علی گرفت که من خیلی ازش حاجت گرفتم. خیال باطلتوی اون لحظه ها بود که بابا امیر یاد عمه لیلا کرد و بلند شد گوشی تلفن رو برداشت و به عمه لیلا زنگ زد تا اونم توی ختم یاعلی مون شریک باشه.به من زنگ بزن بابا امیر میگفت وقتی میخواستم خداحافظی کنم متوجه شدم که عمه لیلا حالش منقلب شده و داره گریه میکنه...گریه آخه اون طفلکی ها خیلی از ما دورن، یادش بخیر پارسال پیششون بودیم، سوئیسخیال باطلقلبناراحت

خلاصه گلم دیگه برات بگلم کهههه وقتی آقا رضا از شب قدر برای بچه ها حرف میزد تازه اون موقع من افطار کردم.منتظر خداییش افطاری دادن خیلی سخته. خمیازهخدا از همه قبول کنههههههههخیال باطل

 

نفس مامانماچقلب

با این که ماه رمضون رو دوست دارم ولی امسال خیلی دعا کردم که به خیر و خوشی تموم بشه افسوسآخه شما توی این ماه خیلی اذیت شدی؛ناراحت هم هوا گرم بود، هم ما روزه بودیم و اصلا نتونستیم بیرون ببریمت و تا بازی کنی. هر روز ، روزی چندبار میگی ؛ مصی تتا(تازه گیها به من میگی مصی؛ مخفف معصومه) پاک؟(پارک) تاب تاب؟ شوشولا؟(سرسره) همه اینا رو به حالت سوالی میگی ، بعد هم خودت میگی نه داغبغل

الهی فدات بشمبغل اینقدر بهانه گرمای هوا رو کردیم دیگه خودت میدونی که از پارک و سرسره و تاب بازی خبری نیست و خودت میگی که داغهناراحت

زیبا

مامانی بهت قول میدم این ماه مبارک که تموم بشه، برات جبران کنمقلب و حسابی ببرمت پارک.نیشخند

 

دنیای زیبا

 

 همیشه دوستت دارم و آرزوی خوشبختیت رو از خدای بزرگ و مهربونم میکنمماچ


زیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (31)

مامان نیایش
1 شهریور 90 17:52
سلام خانومی خدا قبول کنه ازتون ان شاءالله ممنون پیش ما اومدی اگه ناراحتت کردم ببخش ان شاءالله شما همیشه شاد باشید و غم نبینید
التماس دعا


ممنونم عزیزم خدا شما رو حفظ کنه
نسترن
1 شهریور 90 18:39
سلام و خسته نباشید...
ایشالا قبول باشه..کلی زحمت کشیدین...
بوس برای سهند گلم.


ممنونم عزیز دلم
مامان حسین
1 شهریور 90 19:29
سلام
خسته نباشی عزیزم با مهمون داری.

سهند جونو میبوسم.


از لطف شما بی نهایت ممنونم
mamane amir ali
1 شهریور 90 21:35
khosh be sadatetoon.dastetoon dard nakoneh.ama ma ke emsalam natonestim.vasam in nazr arezo dareh misheh.
ishalah khoda ajretoon bedeh.savab kardin.ma ra doa konin.boosssssssssss


محتاج دعاتون هستیم گلم به هرچیزی که فکر کنی مطمئن باش برات ایجاد میشه. غصه نخور به آرزوهات میرسی
مامان سانای
1 شهریور 90 21:47
قبول باشه خانومی
دنیای زیبا
2 شهریور 90 0:00
سلام عزیزممم شما را لینک کردم
عمه ی امیرحسین
2 شهریور 90 0:40
سلام قبول باشه .خسته نباشید . ایشالا هر ساله باشید با تنی سالم . ماهم یک شنبه غذا دادیم البته بیرون پخش کردیم . بر خلاف سال های قبل .


قبول باشه عزیز دلم ما رو هم دعا کنید
shima
2 شهریور 90 3:11
salam azizam khoda ghabol kone ishala mano ham az doaton binasib nazarid


محتاج دعاتون هستیم
سحر
2 شهریور 90 10:59
عزیزم به سلامتی ، خسته نباشی ایشالا قبول باشه و هر ساله
مامان شازده کوچولو
2 شهریور 90 11:19
سلام معصومه جان ، خسته نباشی عزیزم.
قبول باشه ان شاالله .
هر روز به وبت می اومدم تا ببینم مهمانیتون کی برگزار میشه ، دستتون درد نکنه
راستی توی این پست کلی از بابا امیر ایراد گرفتیها
اون بنده خدا هم مثل خودت استرس مهمونی رو داشت .
آفرین به شما مامان مهربون و صبور
التماس دعا


سلام عزیز دلم خیلی ممنونم که بهم اظهار لطف دارید، درست میگی راستش خیلی توی این مهمونی اذیت شدم. ولی خدا رو شکر خیلی خوب برگزار شد
مامان احسان
2 شهریور 90 14:03
سهند جون من هم شمارو با افتخار لینک می کنم
سهند جونو ببوسیدش


مرسی عزیز دلمممممممممم
مرضیه
2 شهریور 90 16:02
تولد بابا جونمه بدو بیا
مامان امیرعلی
2 شهریور 90 16:30
سلام خاله کجایی کم پیدایی؟
مامان گیسو
2 شهریور 90 20:03
سلام عزیزم
خوش به سعادتت خسته نباشی
قبول باشه
التماس دعا
بوسسسسسسس


مرسی عزیز دلم
نی نی توپولی
2 شهریور 90 21:27
قبول باشه خاله معصومه...اجرتون با حضرت علی(ع) برآورده شدن حاجاتتون...(ان شالله)


امیدوارم حاجت همه حاجتمندان در این شبهای عزیز برآورده به خیر بشه
نی نی توپولی
2 شهریور 90 21:28
قربونت بشم بهانه پارک گرفتی؟


آره الهی قربونش بشم من
الی
2 شهریور 90 21:59
سلام مامانی سهند قبول باشه انشاله
خدا اجر همه ی زحمتی رو که به خاطر این بچه ها کشیدین بهتون بده
سهند جونو ببوسید برام
بوووووووووووووس


خداوند به همه خیر بده ان شاءالله
مامان شایان
2 شهریور 90 23:33
سلام. قبول باشه. خدا خیرتون بده.
یه سوالی داشتم با کی هماهنگ میکنید که به این بچه ها افطاری بدین؟


عزیزم اینها بچه های کمیته امداد هستند. ما دوتا بچه به عنوان حامی از کمیته گرفتیم در نتیجه میتونیم دعوتشون کنیم و بهشون افطاری یا هر نذری که بخواهیم میدیم. البته کسانی که حامی هم نیستند میتوانند این بچه ها رو دعوت کنند. به شرطی که به مسئول اکرام کمیته امداد زنگ بزنن و شرایط دعوت رو باهاشون درمیون بزارن
امیدوارم تونسته باشم کمکتون کنم
مامان ماهان
3 شهریور 90 0:51
سلام عزیزم خدا قبول کنه
خسته هم نباشییییییییی
الهی همیشه شاد باشین


مرسی گلم
کاکل زری یا ناز پری
3 شهریور 90 9:22
عزیزم خدا ازتون قبول کنه و ثواب کردین دل نی نی ها رو شاد کردین. خدا حتما" محافظ کوچولوی شما و خونواده محترمتون خواهد بود


امیدوارم همینطور باشه که شما میفرمایید دوستتون دارم
مامان كيارش
3 شهریور 90 10:06
سلام.خسته نباشی خاله معصومه.خدا قبول کنه.دلم غش رفت واسه این پسر با این حرف زدنش.


مرسی عزیز دلمممممممم
مامان زینب
3 شهریور 90 15:49
قبول باشه همه چی افطاری ...عزاداری و ... پسرتون خیلی آقایه ماشالا
مامان زینب
3 شهریور 90 15:50
زینب منم شهریور 88 هستش ولی خیلی کوچولویه هنوز براش دعا کن
مامان زینب
3 شهریور 90 15:51
نظر آخری که دادم خصوصی بود اشتباهی نمایش داده نشه لطفا
آرین و مامانی
3 شهریور 90 16:33
سلام خانمی
نماز روزه ها و طاعات و عباداتتون قبول حق باشه


مرسی عزیز دلم از شما هم قبول باشه
مادر سامان
3 شهریور 90 17:01
سلام با اینکه سرم خیلی خیلی شلوغه( دارم یک سایت میزنم که از شما هم دعوت میکنم ) ولی بازم شما دوست خوب مایید . 5تا عکس خوشگل رو با اندازه 200*200 اپلود کن و به اضافه یوزرنیم و پسورد و فقط با تلگراف بفرست و بعد از اینکه عکس های متحرک رو درست کردم پسورد رو حتما عوض کن
منتظران لبخند خدا
3 شهریور 90 19:02
سلام و ممنون که مرحمت کردین و به کلبه عشق ما تشریف آوردین. سهند نازتونو ببوسین و بازم به ما سر بزنید. در ضمن شما هم لینک شدید.


مرسی عزیز دلم شما محبت دارید
مامان پریا
3 شهریور 90 23:07
نذرتون قبول حق
بی نهایت خسته نباشین
گلا مال شما ، بوسا برای سهند عزیزم



ممنونم خاله جون ما هم شما رو می بوسیممممممممممممم
مامان نيروانا
4 شهریور 90 11:02
قبول باشه معصومه جون. سهند رو ببوس. ميبينم كه عكس معرفي وبلگش رو هم عوض كردي. ماشالا مردي شده واسه خودش.


مرسی خاله جونم ممنونم از محبتت
مامان ماهان عشق ماشین
5 شهریور 90 3:03
سلام و خسته نباشید... ایشالا قبول باشه..کلی زحمت کشیدین... بوس برای سهند گلم.
بانو
13 مرداد 93 17:49
سلام با شب ادراری کودک خود چه کنیم؟ www.banoo.ir/post/894 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو