عکسهای فروردین و اردیبهشت 91
سلام به پسر گلم، عزیز دلم، دردونه قلبم، سهند گلم
مامانی مدتیه که نتونستم از شیرین کاریهات و حرفهای قشنگی که میزنی چیزی برات بنویسم، مامان گلم امروز تصمیم گرفتم عکسهای نوروز 91 رو برات بزارم البته ما فقط دو روزش رو خوش بودیم و تونستم ازت عکس بگیرم. با اتفاقی که برای خاله فهیمه افتاد دیگه دل و دماغ اینو نداشتم که بخوام از گل پسرم عکس بگیریم. هنوز دنیا جاری است و ما هم در این سیر بی انتهای دنیا غوطه وریم. امیدوارم همیشه سالم باشی و خنده های قشنگت روح و روانم رو جلا بده.
بدون که همهههههه آرزوی آیندمی
لطفا برید ادامه مطلب رو مطالعه کنیددددددددددددددد.
منتظر نظرهای خوشگلتون هستم
روز اول عید حدودای ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدم؛ شب قبلش رسیده بودیم بوشهر و فورا خوابیده بویدیم؛ وقتی از خواب بیدار شدم دیدم مامانی و دایی مهدی و دایی جواد هم بیدارن. بعد از مدتی شما هم بیدار شدی. من مشغول نوشتن سلامهای قرانی بودم. با زور و شلوغ بازی و داد بیداد و شوخی و خنده بابا امیر و بابایی محمد رو هم از خواب بیدار کردیم. همگی حاضر شدیم و رفتیم کنار دریا برای لحظه تحویل سال.
سال که تحویل شد، بعد از روبوسی و تبریک عید، به چند نفری از بزرگترها از قبیل مامان شیرین و باباسین و عموپدرام و خاله مهسا و دایی علی و زن دایی مریم تلفنی تبریک عید رو گفتیم.
بعد شروع کردم ازت چندتایی عکس انداختم که برات میزارم.
لحظاتی بعد از تحویل سال91
کنار دریا بدو بدو میکردی و میخندیدی
با دایی مهدی و دایی جواد بازی میکردی و کلی خوشبحالت بود
اینجا غش کرده بودی از خندهههههههههههه
بعد از عکس گرفتن، رفتیم صبحانه خریدیم و مجددا به سوئیتی که دایی مهدی برامون از طرف اداره شون گرفته بود، رفتیم. ناهار خوردیم و بعد از استراحت، رفتیم بازار مرکزی بوشهر تا کمی خرید کنیم.
گل پسرم در حال دیدن تلویزیون داخل سوئیت
روز دوم عید رفتیم بیرون و این عکسها رو ازت گرفتم
هفت سین جنوبی ها
این تفنگ رو هم شب قبل به اصرار خودت از بازار مرکزی بوشهر بابایی برات خرید
بعد از اون اتفاق وحشتناک برگشتیم تهران، روز 12 فروردین با بابایی و شما رفتیم جشنواره نوروزی که در برج میلاد برگزار شده بود.
جشنواره نوروزی برج میلاد
یه پازل خوشگل هم برات خریدم
با آدمک برج میلاد عکس انداختی
روز جمعه 18 فروردین سه تاییمون رفتیم جاده لشگرک و ناهار رو اونجا بودیم، توی این مدت باباامیر همه سعیش رو میکرد که یه مقدار حال و هوای منو عوض کنه.
18 فروردین جاده لشگرک
بابایی و پسری در حال درست کردن جوجه کباب
جمعه بعدش که میشد 25 فروردین باز هم سه تایی رفتیم پارک قیطریه و از اونجا هم رفتیم خونه مامانی طاهره و تا آخر شب شما با امیر حسین بازی کردی
جمعه 25 فروردین پارک قیطریه
میخوای بری گلها رو بکنی
باباامیر برای روز چهارشنبه 30 فروردین میخواست با عموپدرام برن رامسر یه مسافرت کاری یکروزه. درست شب قبلش یعنی سه شنبه شب، دستگاه میکسر سیمان توی کارخونه خراب شد و قرار بر این شد که عموپدرام بمونه تا دستگاه رو درست کنه و باباامیر خودش بره؛ در نتیجه وقتی بابایی اومد خونه بهمون گفت شما هم حاضر بشید و با هم بریم. حدودای ساعت 12 شب بود که شروع کردم به حاضر کردن وسایل سفرمون. بابایی گفت حالا که داریم میریم آخر هفته رو میمونیم کلاردشت. همینطور هم شد، ساعت 6 صبح راه افتادیم به سمت رامسر و حدودای ساعت 11 بود که رسیدیم. تا غروب رامسر بودیم و جواهرده رو هم گشتیم و بعد رفتیم کلاردشت، ویلای بابابزرگ باباامیر. تا جمعه شب موندیم و جمعه اول اردیبهشت ساعت 10 شب رسیدیم خونمون. سفر خیلی خوبی بود؛ کلی حال و هوامون عوض شد.
این عکسهای رامسر و جواهر ده
رامسر کنار دریا
جواهرده داخل مه شدید
آبشار جواهرده
پنجشنبه هفتم اردیبهشت قرار بر این شد که با بابایی بریم کارخونه تا از اونجا بعدازظهر بریم بهشت زهرا سرخاک خاله فهیمه
این عکسهای شما در کارخونه هفتم اردیبهشت
البته اون روز من سه دست برای شما لباس عوض کردم؛در ضمن پدر مرغ و خروسهای عموپدرام رو هم در آوردی؛ بیچاره ها گوشت تنشون آب شد، از بس که شما دویدی دنبالشون
تاریخ این روز هم یادم نیست، میخواستیم بریم هایپراستار
اینجا هم بعد از حمام اروم نشستی و داری تلویزیون نگاه میکنی
اینجا هم پلیس شدی و تفنگت رو هم گذاشتی توی شلوارت و بهم گفتی مامان ازم عکس بگیر