سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

سهند نادی حق

چهلمین روز از درگذشت فهیمه عزیزم

1391/2/17 17:02
نویسنده : مامان سهند
1,642 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مامان

سه شنبه هفته گذشته یعنی 12 اردیبهشت چهلمین روز از درگذشت خاله فهیمه بود. فهیمه عزیزم که آتیش غمش هر روز بیشتر و بیشتر از روز قبل توی دلهامون شعله ور میشه. خاله عزیزم شب برای شام مهمونها رو برد، سالن قصر کلاسیک خیابان دماوند، سالن خوبی بود و بیشتر به درد عروسی میخورد و همین موضوع خودش بهانه ای شد برای گریه بی امان خاله بیچاره ام تا برای همیشه از داغ دختر ناکامش بسوزه.

ای دنیا اوف بر توووووووووو...

 پذیرایی بسیار خوبی کردن و فقط و فقط جای عزیز دلمون اونجا خالی بود.

زهره عزیز هم حالش هر روز متغییره، تازه گی ها متاسفانه کارهای بچه ها رو میکنه، هرکسی که نزدیکش میره گاز میگیره، میزنه و فحش میده. دکترش گفته باید باهاش مدارا کنید و زمان میبره برای اینکه به وضعیت قبلش برگرده.

چند روزی اومده بود خونه خاله ام و خاله عزیزم ازش نگهداری و پرستاری میکرد.

احسان برادر کوچکتر فهیمه بسیار افسرده شده، نه غذا میخوره و نه حرف میزنه، گاه گاهی بغض میترکه و شروع میکنه به گریه کردن. طفلک موقع امتحانات ترمش هم هست و اصلا هم درس نخونده، سه روز در هفته رو میره سمنان و وقتی بر میگرده داغون تره. به نظر من که باید این ترم رو مرخصی میگرفت چون اصلا فکر نمیکنم بتونه درسهاشو پاس کنه.

خدا به همه باز ماندگان صبر و اجر عنایت کنه.

بگم از سهند گلم...

سهند عزیزم روز به روز بانمک تر و فهمیده تر میشه. دیگه همه چیز رو درک میکنه. روز چهلم فهیمه سر خاک وقتی گریه میکردم اومده بود پیشم و برای اینکه دلداریم بده بهم میگفت: مامان گِگِه (گریه) نکن ببین عژیژت (عزیزت) اومده پیشت. منظورش به خودش بود.

بعد هم بغلم میکرد و برای اینکه ساکتم کنه مثل بچه ها با اون انگشتهای کوچیکش میزد به پشتم.

به خاله بزرگم که توی ماشین تکون تکون میخورد میگفت خاله طَبییِه(طیبه) چقدر تو ورجه ووجه میکنی.

بعد از چند روز پدربزرگش(بابای امیر) رو دیده بود بهش میگفت باباسین باباسین بیا جلو من بوشِت(بوست) کنم.

مامان شیرینش(مامان امیر) وقتی میخواد راه بره برای اینکه پاهاش درد میکنه بدو بدو میره جلو و دستش رو میگیره و میگه بیژار(بزار) من کومَکِت(کمکت) کنم.

وقتی دعواش میکنم دستش رو میزاره به پهلوش و اخم میکنه و با جددیت بهم میگه لفتالت (رفتارت) رو دولوش(درست ) کن.

روزی صدبار وقتی به هدفش نمیرسه بهم میگه: تو بولو من با تو گهلم (تو برو من با تو قهرم).

حسابی هم بابایی شده و هر شب با امیر میشینن بازی کامپیوتری کانتر انجام میدن و کلی ذوق میکنه.

عسلی شده برای خودش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (24)

مونا ( مامان النا)
17 اردیبهشت 91 22:05
سلام مهربونم خیلی ناراحت شدم وقتی بهم گفتی چی شده امیدوارم غم آخرت باشه و خدا بهتون صبر بده
مونا ( مامان النا)
17 اردیبهشت 91 22:06
قربونت بشم عسل خاله مرد شده فدات بشممممممممم من
مامان قند عسل
17 اردیبهشت 91 22:41
خدایا زهره عزیز رو شفا بده...آمیــــــــــــــــــــــــــــن ماشالا سهند گلمم حسابی شیرین زبون شده.
مهدی کوچولو
18 اردیبهشت 91 0:34
خدا به عسلت عمر طولانی و با عزت بده یه بوس محکم از اون لپای مهربونش قند و نبات
مامان ساينا
18 اردیبهشت 91 7:45
خدا رحمتش كنه.خداوند به بازماندگانش صبر بده دلم بيشتر به زهره مي شوزه خدا كنه زودتر خوب بشه خيلي سخته
بهناز خانومی
18 اردیبهشت 91 10:25
معصومه جان خدا بیامرزدش خدا عزیزات رو برات نگه داره
مهدیه
18 اردیبهشت 91 10:44
سلام باز هم غم از دست دادن عزیزانتون رو بهتون تسلیت میگم زندایی من هم تو زلزله ی رودبار سه تا بچه اش رو یک جا از دست داد و مدتی افسرده شد اما به لطف خدا الان شده مجاور امام رضا و به زوار خدمت میکنه زندگیش هم خیلی برکت داره! همه چیز درست میشه راستی خیلی ذوق میکنم که هر چند وقت یکبار به وبلاگمون سر میزنین ازنظر لطفت هم ممنون گلم امیدوارم لایق مادر شدن بوده باشم بوس
امیرعلی
18 اردیبهشت 91 13:06
سلام خدارحمتش کنه و به شما هم صبر بده به وبلاگ امیرعلی ما هم سر بزن به روزش کردم
مامان متین
18 اردیبهشت 91 16:05
عزیز خاله مهربونیه واسه خودش .خیلی ماهی خیلی.
آنی(وفا)
18 اردیبهشت 91 19:48
خیلی ناراحت زهره جون شدم. انشااله که هر چه زودتر خوب میشن. از طرف من گل پسرتو ببوس .
سارا-تارا
19 اردیبهشت 91 12:01
طفلک زهره جون! خدا صبر بده -خصوصی داری
مامان علی
20 اردیبهشت 91 9:49
سلام معصومه جون بازم بهت تسلیت میگم و از خدا طلب صبر دارم برای شما وخانواده فهیمه جون خیلی متاسف شدم برای زهره جون خدا هر چه زودتر شفاش بده. راستی اپ کردم روزت هم مبارک
شایان احساسات
20 اردیبهشت 91 11:40
[قلب شکسته][قلب شکسته][قلب شکسته]
مسافران آسمانی
20 اردیبهشت 91 17:29
همیشه آدما به نبودن عادت میکنن اما فراموش نمیکنن...فراموش کردن یک وجود نازنین همیشه سخته... عزیزم چه شیرین زبون شده...ماشاالله به این سهندخان...خب مامان رفتارت رو درست کن که گل پسری اعتراض نکنه...
مامان نسترن
21 اردیبهشت 91 9:26
مهربون مامان اومدم تا زودتر از همه زمینی ها بهت بگم : تموم آسمون پر شده از عطر خوش یه مامان بهشتی و تویی که یه تیکه کوچولو از خدا رو امانت گرفتی تا اسمونی تحویلش بدی همه فرشته ها بهت میگن: مامان روزت مبارک
مامان امیر علی
21 اردیبهشت 91 11:10
تسلیت می گم ایشاله غم اخرتون باشه
مامان امیر علی
21 اردیبهشت 91 11:10
روزت مبارک مادر مهربان و فداکار و دلسوز
عمه ی امیرحسین
21 اردیبهشت 91 16:14
سلام . خدا رحمتشون کنه ایشالا که یاد و خاطرش همیشه در ذهنتون باشه . گل پسر ناز قربونت برم حسابی دلبری میکنی ها با این شیرین زبونیات . پیشاپیش روز مادر رو بهتون تبریک میگم
آذر(مامان كيارش)
22 اردیبهشت 91 12:12
ماشاله سهندجون ديگه واسه خودش مردي شده... روزت مبارك مامان مهربون
مامان محمدرضا(شازده کوچولو)
22 اردیبهشت 91 16:30
سلام عزیزم روزت مبارک معصومه جان
مامان سانای
23 اردیبهشت 91 8:19
روزت مبارک معصومه جون .
سمانه مامان پارسا جون
23 اردیبهشت 91 16:00
آسمانی پر از ستاره، دشتی پر از گل، تقدیم به آنی که بهشت زیر پایش جا دارد
مهدی کوچولو
23 اردیبهشت 91 16:26
مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.روزت مبارک
مامان نسترن
4 خرداد 91 12:46
امشب رو ازدست نده مامانی . واسه همه دعا کن و ازآخر آرزوهای قشنگتو بده دسته فرشته ها تا ببرن برسونن دست کسی که همیشه متظره ما باهش درددل کنیمو اونم روی همه غمامون خط بکشه و واسمون روی برگه آرزوهامون مهر تایید بزنه. شب آرزوها و روزای قشنگ رجب مبارک