بعد از هفت ماه دوری بلاخره اومدیم
سلام به همه دوستای خوبم که اینقدر به من و سهندجون لطف دارن مخصوصا بهناز جونم، آنی جون، مامان سانای و نیروانای گلم و همه و همه که روی گلشون رو از راه دور میبوسممممممممم
راستش مدتی بود که قصد کرده بودم توی این وبلاگ چیزی ننویسم، به همین دلیل یه وبلاگ دیگه درست کردم و مطالبم رو توی اون مینوشتم، ولی از اونجایی که باید یه چیزی به دلم بشینه تا باهاش ارتباط برقرار کنم وبلاگ جدید اصلا به دلم نمی نشست، سعی کردم اصلا وبلاگ نویسی رو بی خیال بشم و قیدش رو بزنم که امیر اصرار کرد که ادامه بده و خاطرات پسر گلم رو برام ثبت کن. به همین دلیل دست به کار شدم و اومدم توی خونه قدیمیمون و دوباره شروع کردم به نوشتن. تا خدا چی بخواد.......
توی این مدت اتفاق ریز و درشت زیادی افتاد؛ یه مقدارش رو توی وبلاگ جدیده نوشتم که سعی میکنم به مرور زمان منتقل کنم همینجا.
الان بدون معطلی میرم سر اصل موضوع و چندتایی عکس از سهندجونم میزارم که واقعا برای خودش مردی شده و هر روز بزرگ شدن و فهمیده شدنش رو بیشتر حس میکنیم.
تابستان 91 اقا سهند حاضر شده بره پارک
پارک لاله ها
سهند در حال دیدن تلویزیون؛ عاشق این پا روی پاهات انداختنتممممممممممم
همه زندگی من
اینجا سهند جونم از بالای مبل افتاده بود و یه مقدار بالای بینی اش کبود شده بود، که کاملا داخل عکس معلومه
فدای دماغ کبودت بشم عسلممممممم
مراسم شب شهادت جوادالائمه منزل بابایی محمدآقا
گل پسر خوشگل من که توی همه دنیا تکه
اولین سرمای سال 91 آبان ماه
روز 26 مهرماه، به دنیا اومدن امیرمحسن، دومین پسردایی سهند و داداش امیرحسین
سهند و امیرحسین
امیر و سهند در کارخونه
سوار بر لیفتراک، سهند عاشق لیفتراکه و هر وقت میریم کارخونه امیر باید سوارش کنه و یه مقداری هم باهاش بازی کنه
بچه های عمه لیلا، رو برده بودیم سینما، فیلم همبازی، تکتم و مجتبی و سهند
عاشقتم با این همه تعجبتتتتتتتتتتت
محرم سال 91، روز تاسوعا
این گل پسر ما مرد کار نمیشه که نمیشه، حدود ساعت 11 ظهره و تازه از خواب بیدار شده, چشمهای خواب آلودش رو داشته باشید
امیر و سهند در دسته عزاداری
فدای سینه زدنت بشم عسل مامان
خوشگلی هات رو قربون