سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

سهند نادی حق

تولد نفیسه جون یکشنبه 22 خرداد

1390/3/23 14:31
نویسنده : مامان سهند
1,177 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز یکشنبه تولد نفیسه جون بود. عمه حدیثه اومد بالا و گفت امروز تولد نفیسه اس (عروس دایی بابا امیر) حاضر بشین و تا با هم بریم.شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

بعد هم خودش اومد توی خونه و گفت بده من سهند رو حاضر کنم منم موافقت کردم به امیر زنگ زدم به من زنگ بزنو گفتم که ما داریم میریم تولد. حدیثه گل پسرم رو حاضر کرد، کوله پشتی که مامانی عید بهش داده بود با پازل حیواناتش که امیر خریده بود و لاک پشت TOLO رو که برای عیدش خریده بودیم برداشت، منو بوسید و با حدیثه رفتند؛ شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے منم حاضر شدم یه هدیه کوچولو برای نفیسه جون خریدم شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےو راه افتادم.

به خونه دایی امیر که رسیدم دیدم همه دارن به سهند میگن بیا مامانت اومد. سهند که حسابی بغض کرده بوداسترس پرید توی بغلمبغل و محکم بهم چسبید؛ (اینقدر که دائم پیش منه دوریش از من براش سخته) خلاصه قندعسلم رو بوسیدمماچ و محکم بغلش کردم ازش پرسیدم دلت برا مامان تنگ شده سرش رو به علامت تایید نشون دادشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے و دستش رو دور گردنم حلقه زدشِکـْـلـَکْ هآے خآنومے . با همون حال با همه حال و احوال پرسی و روبوسی کردم . شِکـْـلـَکْ هآے خآنومےیه چند دقیقه ای سهند روی پاهام بود و توی بغلم تا اینکه یواش یواش یخش باز شد و بله.... از دیوار راست....شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے

حدودای ساعت 30/6 بود که اومدیم خونه. یه مقدار بهش عصرانه دادم و خوابید تا ساعت 30/9 شب.شِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

وقتی امیر اومد سهند حسابی شارژ بود، شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے صدای ماشین امیر رو که شنید در رو باز کرد و فریادمی زد بابایی باباتتا یعنی بابا طلا . شِـــکـْـلـَکْ هــآے خــآنــــــومـے امیر هم که دلش غنج رفته بود از همون راه پله ها صداش می کرد جانم بابایی فدات شم عزیزم. خلاصه سهند پرید بغل امیر و با من بای بای میکرد یعنی من دارم میرم. امیر هم دلش سوخت و گفت من یه کم میبرمش بیرون.Smiley

توی این فاصله من سفره شام رو پهن کردم چند دقیقه ای گذشت امیر اومد بدون سهندتعجب. گفتم پس سهند کو؟ تعجب

گفت بردمش پیش مامان شیرین و هرکاری کردم نیومد. خلاصه مشغول خوردن شام شدیم هنوز لقمه اول رو توی دهنمون نذاشته بودیم که صدای در زدن سهند رو شنیدیم باباسین( بابای امیر) گذاشته بودش پشت در و رفته بود قهقهه

سهند رو اوردم توی خونه بهش شامش رو دادم یه کم کارتون bernard رو دید، بعد گذاشتمش توی تختش و خودم مشغول کار با وبلاگش شدم چند دقیقه ای گذاشت نگاهش کردم دیدم خواب خوابشِـــکـْـلـَکْ هــآے 
خــآنــــــومـے

الهی مامان قربونت بره که وقتی اومدی که بزرگترا دیگه حوصله بچه رو ندارن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان سید ابوالفضل
23 خرداد 90 15:12
سلام عزیزم تولد نفیسه خانم مبارک باشه الهههههههههی قربونش برم که دوری شما براش خیلی سخت بوده تو قسمت آدرس وبلاگ com.نذاشته بودید http://89600.niniweblog.com/ اینجوری بذاری مشکلی پیش نمی یاد.
نگين
24 خرداد 90 12:01
سللللللللللللللللللللللللللام مرسي كه بهم سرزدي
آرین و مامانی
24 خرداد 90 14:11
سلام احوال شما؟
ماشالله پسر نازی دارین خدا حفظش کنه
همیشه به مهمانی و جشن تولد


سلام ممنون از لطف شما .
واقعا پسر شما هم ناز و خواستنیه. می بوسمش