سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

سهند نادی حق

اولین سونوگرافی سهند

این اولین عکس از سونوگرافی سهنده. بسیار جالب بود. حجمش کامل معلوم بود از سمت چپ که نگاه می کردیم اول قسمت سرش بود که به پشت خوابیده بود بعد حجم کمرش و نهایتا پاهاش. عمه حدیثه می گفت احتمالا مل مل گوشه ولی پسر قشنگم نه تنها مل مل گوش نیست بلکه گوشهاش فوق العاده خوش نقش هم هست. سهند در این سونوگرافی 4 سانت بود. خلاصه عکسو به همه نشان می دادیم دایی مهدی اسمش رو گذاشته بود وروجک 4 سانتی. همه اطرافیان که این عکس رو دیده بودن با تعجب می گفتند ما یه همچین سونوگرافی جالبی ندیدیم که تو این سن به این وضوح نشون بده آخه پسرم از اول هم خوش قیافه بوده دیگه. ...
30 دی 1390

اولین روزی که فهمیدیم خدا تو رو به ما داده

سهند نازم روزی که فهمیدیم خدا تو رو به ما داده درست نهم دی ماه سال 87 بود من با اینکه می دونستم یه نی نی کوچولوی نازنازی توی دلم هست ولی برای اطمینان بیشتر رفتم آزمایشگاه چیذر نزدیک خونمون. ساعت 4 آزمایش حاضر می شد من از ساعت 3/30 حاضر شدم و به آزمایشگاه رفتم دل تو دلم نبود. جواب آزمایش رو که گرفتم قلبم به شدت می زد. دکتر آزمایشگاه گفت مبارک باشه تیترم رو که نگاه کردم حدود 8000 بود. با خوشحالی تا خونه دویدم تلفن رو برداشتم و به بابا امیر زنگ زدم. بابایی که منتظر بود تو این فاصله چندبار به خونه زنگ زده بود تا گفتم الو... بابائی گفت خوش خبر باشی گفتم جواب مثبت. ناگهان بابا امیر از پشت تلفن زد زیر گریه معلوم بود که هم خیلی مضطرب بود هم بی نهایت...
30 دی 1390

خون و خونریزی

  امروز 12 اسفند سال 89 صبح بابا امیر ماشین ریش تراشیشو برداشت که بره ریشاشو بزنه. سهند هم جلوی در دستشویی ایستاد و به امیر اشاره کرد که منم می خوام . بابا امیر بهش کفت پسر خوشگلم آخه اون صورت تو قشنگه پوستش نازکه  صورتت بوف می شه ها سهند دنبال من راه افتاد یه دفعه دیدم ریش تراش امیر دسته سهند قبل از اینکه بهش برسم ریش تراش از دستش افتاد روی انگشت شصت پای چپش . پوست پاش یه کوچولو پاره شد تقریبا یه قطره خون از پاش اومد. وای خدای من نمی دونید چکار کرد چنان آه و فغانی راه انداخته بود چه گریه ای می کرد !!!! چسب آوردیم، دستمال کاغذی گذاشتیم، بوسش کردیم، نازش کردیم، هیچ فایده ای نداشت آخر لباسش رو پوشوندیم...
30 دی 1390

تاب تاب

سه شنبه 27 اردیبهشت خیلی خسته بودم و حسابی هم خوابم می یومد. ولی آقا سهند که تازه از خواب بیدار شده بود و کلی هم بانشاط و سرحال بود از سر و کولم بالا می رفت  دلم براش سوخت؛ بهش گفتم مامانی میای بریم تاب تاب ( به زبون شیرین گل پسرم یعنی تاب بازی) یهو دیدم مثل فشنگ از روی تخت پرید پایین باخنده دستاشو باز کرد یعنی بغلم کن بریم و گفت تاب تاب بغلش کردم و بوسیدمش و رفتیم توی اتاقش که لباس تنش کنم. با متین کوچولو و مامانش (پسرعموی سهند که ده ماهش) رفتیم پارک قیطریه سهند که کل مسیر رو توی کالسگش بود و بادقت به اطراف نگاه می کرد، با رسیدن به پارک دیگه طاقت نیاورد؛ از کالسگش بیرون اوردمش و دوید پیش بچه ها. نمی دونست از خوشحا...
30 دی 1390

عیادت بیمار جمعه ششم خرداد

این آقا سهند خیلی گل مامان داره میره عیادت مریض. یکی از فامیلهای مامانی بیماری قلبی داره و توی بیمارستان بستری شده؛ الان آقا سهند حاضر شده که بره عیادت مریض بابا امیر که کلی دلش برا پسمل خوشگلش غش رفته بود، دوربین رو برداشت و قبل از رفتن چندتایی ازش عکس گرفت، اونم که کلی خوشبحالش شده بود با فیگورهای مختلف برای باباش خودنمایی میکرد. ...
30 دی 1390

سهند و دوچرخه اش، سهند و قطارش

نفسم ، پسر گلم ، عشق مامان سلام امیدوارم همیشه همینطور خوب باشی و شادی روزافزون زندگیتو پر کنه. بدون که مامانی عاشقته و برای خوب بودنت تلاش میکنه عزیزم چند روز پیش بابایی بدون اینکه به ما بگه رفت خیابون بهار؛ از اونجا به من زنگ زد، من و تو هنوز خوابیده بودیم، آخه از موقعی که ماه رمضان شده، خوابمون به کلی بهم ریخته. چون بابایی سختشه که برای سحر بیدارشه و دوباره بخوابه، به همین دلیل تا سحر بیدار میمونیم بعد سحری میخوریم و نماز میخونیم و میخوابیم ولی مامانی سعی میکنه تو زیاد بیدار نمونی به همین دلیل دیگه حداکثر ساعت 2 میخوابونمت. داشتم میگفتم بابایی بهم زنگ زد گفت که میخوام برای سهند لباس بخرم، بگو سایز کمرش چنده؟ منم اندازه ...
30 دی 1390

تولد گل پسرم نزدیکهههههههههههه

سلام عزیز دلم خوبی مامانییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه چیزی نمونده تا تولد دو سالگیت چقدر باید کار کنممممممممممممم عزیز دل مامان سیزده شهریور دوسالت تموم میشه   قشنگم توی این مدت چقدر چیزهای خوب و یا گاهی بد یاد گرفتییییییییییی ولی نفسم هنوز از شیر نگرفتمت ، میخوام بعد از تموم شدن ماه رمضون این کار دشوار رو انجام بدم . آخه شنیدم که خیلی سخته . ولی مامانی بدون که خیلی دلم شور میزنه و اصلا دوست ندارم تو اذیت بشی از چند نفر چندتا کار رو برای از شیر گرفتنت شنیدم که فکر میکنم اون کاری که قرآنیه درستر از بقیه کارها باشه، چون فکر میکنم خود خدا توی این کار کمک میکنه تا نازگل مامان عذاب نکشه.   نفس مامان ب...
30 دی 1390

دعوتنامه مطلب سفرنامه اروپا

  سلام به همه دوستان خوب و نازنیم   کسانی که دوست دارن مطلب سفرنامه اروپا رو بخونن، به قسمت آخرین مطالب رفته و موضوع: سفرنامه اروپا(1) خاطرات ده و یازده ماهگی سهند رو مطالعه کنند.   از اینکه دعوت ما رو پذیرفتید ممنون و متشکرم ...
30 دی 1390

تیرماه به یاد ماندنی 90

  یه خبر مهمممم: از فردا میخوام خاطرات سفر به اروپامون رو براتون بگمممم سلام قندعسل مامان ، نفس مامان، عشق مامان، دردونه من، همه بود و نبودم سهند خوشگلم ولی الان میخوام از مسافرتمون به کلاردشت برات بگم.  فردای کوهنوردی به غار تصمیم گرفتیم با خانواده آقا رضا اینا و مامانی و بابایی و دایی ها بریم کلاردشت. البته این برنامه رو بابا امیر ریخت و خانواده آقا رضا یعنی خاله زهرای عزیزم و خاله فاطمه و خاله طاهره دوست داشتنی به همراه بابا و مامانشون که از اهواز اومده بودن کلی از این پیشنهاد استقبال کردن. از اونجایی که بابایی تازه یه ماشین نو خریده بود و کارهای سند زدنش مونده بود، به ما گفتن که شما با آقارضا اینا بری...
30 دی 1390

اولین کوهنوردی سهند

سهند گلم میخوام از اولین کوهنوردی عمرت برات بگم پنجشنبه 23 تیرماه با دوستای مامانی، خاله زهرا و خاله فاطمه و خاله طاهره و باباجونشون که از اهواز اومده بودن به همراه من و سهند و باباامیر رفتیم کوهنوردی برای دیدن غاری در نزدیکیهای فیروزکوه به نام غار رودافشان که بزرگترین دهانه رو در تمام خاورمیانه داره.   حدودای ساعت 1 بعدازظهر راه افتادیم به سمت جاده با دوتا ماشین. سهند آماده حرکت به اونجا که رسیدیم یه مقداری آب برداشتیم و راه افتادیم به سمت غار. بابا امیر تو رو با یه پارچه به پشتش بست که راحت تر بتونه از کوه بالا بره ولی تو نق نق میکردی و دوست داشتتی باتوم کوه نوردی رو دستت بگیری و خودت قدم...
30 دی 1390