پیدایش یه مروارید کوچولو
جمعه 27 آبان 1390 دیشب حدودای ساعت 12 بلاخره سهند رو خوابوندم، من و باباامیر داشتیم تلویزیون میدیدیم؛ حدود ساعت 10/1 بود که با صدای گریه شدیدش رفتم داخل اتاقش؛ لیوان آبی رو که براش برده بودم بهش دادم و ازش پرسیدم مامانی خواب دیدی؛ گفت: آیه (آره) گفتم: خواب چی دیدی؟ گفت خاب من . بغلش کردم و چسبوندم به خودم، ولی اصلا توی بغلم نمیموند و کاملا معلوم بود که کلافه اس. به خودش میپیچید، دستش رو برد توی دهنش و گفت دندو دَدِ (دندونم درد میکنه) نگاه که کردم دیدم، یکی دیگه از دندونهای کرسی فک پاینش سمت چپ، ورم کرده و معلومه که داره درمیاد. بوسش کردم و گفتم عیبی نداره مامانی داری بزرگ میشی. یه مروارید کوچ...