سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

سهند نادی حق

پنجشنبه 19 خرداد - خرید از گلدونه

امروز پنجشنبه بود نوزدهم خرداد 90 . قرار بود بابا امیر امروز دیر بره کارخونه تا من و بابایی و آقا سهند بریم خرید. ساعت 12 ظهر از خونه راه افتادیم؛ سوار ماشین شدیم و رفتیم سعادت آباد اسباب بازی فروشی گلدونه قصدمون این بود که یه مقدار بازیهای فکری برای سهند گلم بخریم. خلاصه به سعادت آباد پایین تر از میدان کاج رسیدیم . بابایی دور زد و توی یه خیابان ماشین رو پارک کردیم سهند دست امیر رو گرفته بود و از خیابان رد میشد. یهویی دلم قنج رفت خیلی خوشحال شدم از اینکه پسرم داره بزرگ میشه و یواش یواش دیگه به من کار نداره. خیلی عاقلانه و بدون اینکه اذیت کنه از خیابون رد شدیم از اینکه کاری نمی کرد که دلم شور بزنه  خیلی احساس رضایت داشتم. ...
30 دی 1390

اسفند88 - نوروز 89 شش ماهگی سهند

می خوام برای گل پسرم از شش ماهگیش بگم تا وقتی بزرگ شد و نوشته های مامانیش رو خوند نگه: ای وای مامان پس کو شش ماهگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از زمانی که سهند کوچولوی مامان پاهای قشنگشو توی 6 ماهگی گذاشت دیگه به طور جدی تری غذای کمکیشو شروع کردم. اوایل خیلی خوب غذا می خورد و خیلی خوب هم وزن گرفته بود،  خلاصه تپلی تپلی شده بود. توی شش ماهگی یه اتفاق خاصی برای سهند افتاد؛ عمه لیلا با خانواده اش برای سه سال ایران رو ترک کردن و به کشور سوئیس به عنوان ماموریت کاری رفتند . دو سه شب مونده بود به رفتن عمه لیلا ما یه مهمونی خداحافظی براشون ترتیب دادیم تعداد زیادی مهمون داشتیم این اولین مهمونی رسمی بعد از به دنیا اومدن سهند بود که من توی خونه خودمو...
30 دی 1390

عیدی های سال 1390

سهند گلی امسال عید کلی عیدی گیرش اومد؛ سه چهار شب قبل ازسال نو؛ من و باباامیر و سهند مامان رفتیم خیابون بهار که برای سهند لباس بخریم، اول از همه بابا امیر رفت توی مغازه ای که ما روروئک سهند رو از اونجا خریده بودیم و براش کلی اسباب بازی tolo خرید. بعد راه افتادیم برای خرید لباس دوباره بابا امیر دم یه مغازه دیگه ایستاد انگار که tolo ها بابایی رو می کشیدن به سمت خودشون خلاصه رفتیم توی مغازه دوباره شروع کرد به خریدن اسباب بازی پولیشی tolo. سهند هم توی مغازه ها یه دادو بیدادی راه انداخته بود که نگو و نپرس. همه اسباب بازی ها رو با دست اشاره می کرد و خودش رو لوس می کرد و با ناز می گفت چه جی جی!!!!! خلاصه دوست داشت همش رو براش بخریم مدام به ای...
30 دی 1390

تولد دوسالگی سهند جونممممممممممم

      سلام و صدتا سلام به پسرم و به دوستای خوب و نازم،   مامانای مهربونی که وقتی نیستیم حالمون رو میپرسن   چقدر احساس خوبیه وقتی نیستی کسی یا کسانی از حالت جویا بشن.   راستش ما از روز عیدفطر که چهارشنبه باشه رفتیم مسافرت ، با عموپدرام و خاله مهسا رفتیم به کلاردشت زیبا و خوش آب و هوا و دیشب ساعت 12 شب رسیدیم خونموننننننننننن توی تابستون امسال این دومین باری بود که رفتیم کلاردشت. خیلی خوش گذشت جای همگی خالی حالا توی فرصت مناسب خاطرات و عکسهای کلاردشت این دفعه رو براتون میزارم.         امروز ...
30 دی 1390

اولین تزکیه نفس دنیا برای سهند

سلام نفسم، عسلم ، عشقم، وجودم، سهند نازم   خوبی عزیزممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟   الان سه روزه که دارم روی از شیر گرفتنت کار میکنم، از روز شنبه تا امروز فقط یه وعده شیر خوردی اونم دیروز صبح بود که با قلدوری هرچه تمامتر خودت دست به کار شدی ، منم بهت هیچی نگفتم، وقتی خوردنت تموم شد، خودت دست کشیدی و از بغلم پریدی پایین و رفتی دنبال بازی کردنت. مامانی خیلی خوشحالم که دارم موفق میشم تو همون نی نی وابسته به می می مامان بودی که نمیشد ازش جدات کرد، ولی انگار خود خدا داره کمک میکنه،     به دکترت گفتم آقای دکتر چکار کنم سهند رو از شیر بگیرم، گفت باید خودت بخوای؛ وقتی خودت تصمیم گرفتی که از شیر بگیریش...
30 دی 1390

در کمال احترام ازتون متشکرم

سلام دوستای خوبم این پست رو گذاشتم برای اینکه از دوتا از بهترین دوستای خوبم تشکر کنم، اینکه میگن دوست خوب از خواهر و برادر هم به آدم نزدیک تره راسته،  راستش دوتا از دوستای خوبمون توی وبلاگشون برای تولد سهند جشنی گرفتن که نگو و نپرس حتی از پست خودم هم قشنگتر و جذابتر عکس سهند رو گذاشتن و بهش تبریک گفتن . نمیدونید چقدر خوشحال شدم و چه احساسی پیدا کردم برای همیشه عمرم ازشون ممنونم و روی ماهشون رو همینجا میبوسم همین روی ماه خودشون رو هم روی قشنگ نازگلاشون رو. از مامان کوثر جون   از آبجی کوثر کیمیاجون   و از مامان ماهان جونمممممم دوستتون دارم و امیدوارم یه روزی بتون...
30 دی 1390

با یه کم تاخیر

سلام جیگر مامان سلام عشقم، سلام همه وجودم   قرار بر این بود که جمعه این هفته جشن تولدت رو بگیریم ولی متاسفانه باز هم عقب افتاد، این هفته باباامیر خیلی کار داره و سرش شلوغه، در نتیجه تصمیم گرفتیم که یه مدت کوتاهی جشن تولد دوسالگی عسلم رو بندازیم عقب. مامانی بدون که من خیلی مشتاقم و دوست دارم خیلی زود این اتفاق بیافته و حسابی هم خودم رو آماده کردم برای پذیرایی از مهمونای نازگلم، تا حالا ببینیم قسمت چی میشه و کی میتونیم برات یه جشن تولد خوب بگیریم خاله های مهربونی که منتظر جشن تولد سهند کوچولو بودین، به همتون قول میدم که خیلی زود با یه مشت خبرای خوب خدمتتون برسم و دلهای مهربونتون رو شاد شاد کنممممممممممم...
30 دی 1390

سفر به اصفهان و عروسی آقادانیال

سلام گل پسرم تاج سرم سهند قشنگم میخوام از خاطرات این چند روزت برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بگی ای والله مامانی پنجشنبه عروسی آقا دانیال نماینده فروش بلوکهای کارخونه بابایی توی اصفهان بود.  من و شما و بابایی با عمو پدرام که هم پسرخاله بابا امیره و هم شریکش توی کارخونه و خاله مهسا همسر عمو پدرام رفتیم اصفهان. چهارشنبه شب بعد از خوندن نماز مغرب و عشا حرکت کردیم. بابا امیر گفت یه سر بزنیم به کارخونه و بعد بریم. به کارخونه که رسیدیم دیدیم عموپدرام و خاله مهسا هم اونجا هستند، شما تا اونا رو دیدی پریدی توی بغل عمو پدرام و رفتی توی ماشین اونا . بابایی کارهایی رو که توی کارخونه داشت انجام داد و وقتی از د...
30 دی 1390