سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

سهند نادی حق

عیادت بیمار جمعه ششم خرداد

این آقا سهند خیلی گل مامان داره میره عیادت مریض. یکی از فامیلهای مامانی بیماری قلبی داره و توی بیمارستان بستری شده؛ الان آقا سهند حاضر شده که بره عیادت مریض بابا امیر که کلی دلش برا پسمل خوشگلش غش رفته بود، دوربین رو برداشت و قبل از رفتن چندتایی ازش عکس گرفت، اونم که کلی خوشبحالش شده بود با فیگورهای مختلف برای باباش خودنمایی میکرد. ...
30 دی 1390

سهند و دوچرخه اش، سهند و قطارش

نفسم ، پسر گلم ، عشق مامان سلام امیدوارم همیشه همینطور خوب باشی و شادی روزافزون زندگیتو پر کنه. بدون که مامانی عاشقته و برای خوب بودنت تلاش میکنه عزیزم چند روز پیش بابایی بدون اینکه به ما بگه رفت خیابون بهار؛ از اونجا به من زنگ زد، من و تو هنوز خوابیده بودیم، آخه از موقعی که ماه رمضان شده، خوابمون به کلی بهم ریخته. چون بابایی سختشه که برای سحر بیدارشه و دوباره بخوابه، به همین دلیل تا سحر بیدار میمونیم بعد سحری میخوریم و نماز میخونیم و میخوابیم ولی مامانی سعی میکنه تو زیاد بیدار نمونی به همین دلیل دیگه حداکثر ساعت 2 میخوابونمت. داشتم میگفتم بابایی بهم زنگ زد گفت که میخوام برای سهند لباس بخرم، بگو سایز کمرش چنده؟ منم اندازه ...
30 دی 1390

تولد گل پسرم نزدیکهههههههههههه

سلام عزیز دلم خوبی مامانییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه چیزی نمونده تا تولد دو سالگیت چقدر باید کار کنممممممممممممم عزیز دل مامان سیزده شهریور دوسالت تموم میشه   قشنگم توی این مدت چقدر چیزهای خوب و یا گاهی بد یاد گرفتییییییییییی ولی نفسم هنوز از شیر نگرفتمت ، میخوام بعد از تموم شدن ماه رمضون این کار دشوار رو انجام بدم . آخه شنیدم که خیلی سخته . ولی مامانی بدون که خیلی دلم شور میزنه و اصلا دوست ندارم تو اذیت بشی از چند نفر چندتا کار رو برای از شیر گرفتنت شنیدم که فکر میکنم اون کاری که قرآنیه درستر از بقیه کارها باشه، چون فکر میکنم خود خدا توی این کار کمک میکنه تا نازگل مامان عذاب نکشه.   نفس مامان ب...
30 دی 1390

دعوتنامه مطلب سفرنامه اروپا

  سلام به همه دوستان خوب و نازنیم   کسانی که دوست دارن مطلب سفرنامه اروپا رو بخونن، به قسمت آخرین مطالب رفته و موضوع: سفرنامه اروپا(1) خاطرات ده و یازده ماهگی سهند رو مطالعه کنند.   از اینکه دعوت ما رو پذیرفتید ممنون و متشکرم ...
30 دی 1390

تیرماه به یاد ماندنی 90

  یه خبر مهمممم: از فردا میخوام خاطرات سفر به اروپامون رو براتون بگمممم سلام قندعسل مامان ، نفس مامان، عشق مامان، دردونه من، همه بود و نبودم سهند خوشگلم ولی الان میخوام از مسافرتمون به کلاردشت برات بگم.  فردای کوهنوردی به غار تصمیم گرفتیم با خانواده آقا رضا اینا و مامانی و بابایی و دایی ها بریم کلاردشت. البته این برنامه رو بابا امیر ریخت و خانواده آقا رضا یعنی خاله زهرای عزیزم و خاله فاطمه و خاله طاهره دوست داشتنی به همراه بابا و مامانشون که از اهواز اومده بودن کلی از این پیشنهاد استقبال کردن. از اونجایی که بابایی تازه یه ماشین نو خریده بود و کارهای سند زدنش مونده بود، به ما گفتن که شما با آقارضا اینا بری...
30 دی 1390

اولین کوهنوردی سهند

سهند گلم میخوام از اولین کوهنوردی عمرت برات بگم پنجشنبه 23 تیرماه با دوستای مامانی، خاله زهرا و خاله فاطمه و خاله طاهره و باباجونشون که از اهواز اومده بودن به همراه من و سهند و باباامیر رفتیم کوهنوردی برای دیدن غاری در نزدیکیهای فیروزکوه به نام غار رودافشان که بزرگترین دهانه رو در تمام خاورمیانه داره.   حدودای ساعت 1 بعدازظهر راه افتادیم به سمت جاده با دوتا ماشین. سهند آماده حرکت به اونجا که رسیدیم یه مقداری آب برداشتیم و راه افتادیم به سمت غار. بابا امیر تو رو با یه پارچه به پشتش بست که راحت تر بتونه از کوه بالا بره ولی تو نق نق میکردی و دوست داشتتی باتوم کوه نوردی رو دستت بگیری و خودت قدم...
30 دی 1390

خواب عجیب و مهمونی تولد حضرت ابوالفضل

سلام به گل پسر قشنگم و همه دوستای خوبم که توی این مدت همیشه همراهم بودن و تنهام نزاشتن. مدتیه که نتونستم براتون مطلب بنویسم چونکه از اهواز برامون مهمون اومده بود و بعد هم یه مسافرت به کلاردشت رفتیم و حسابی توی این مدت سرمون گرم بود. سهند جونم چهار پنج سال پیش یه شب که شب تولد حضرت ابالفضل بوده، بابایی خیلی دلش میگیره و گریه میکنه از خدا و حضرت ابوالفضل میخواد که : خداجونم اگر اون زنی رو که دوست دارم و باب میلم هست و خوشبختم میکنه  بهم عنایت کنی من روز تولد حضرت عباس توی خونه ام برای حضرت ابوالفضل جشن میگیرم و بچه های ایتام رو دعوت میکنم و بهشون شام میدم. خلاصه اونطور که خودش میگه مدتی نمیگذره و ما با هم آشنا می...
30 دی 1390

سهند و پارک دیروقت

پنجشنبه که روز عید مبعث بود امیر مجبور بود که بره کارخونه. منم خیلی ناراحت و عصبی شدم و کلی بهش غر زدم و یه ذره هم گریه کردم  آخه خیلی خسته و بی حوصله بودم و دوست داشتم امیر پیشمون بمونه. در نتیجه ساعت 5 بعدازظهر بود که زنگ زد و کلی عذرخواهی کرد و گفت که دارم از کارخونه میام تا بریم بیرون. وقتی رسید من سهند رو برده بودم حمام:: این عکس برای قبل از کچل شدن سهنده از حمام که اومدیم حاضر شدیم و سهند رو بردیم پارک. بعد هم جاتون خالی رفتیم خیابون دولت ساندویج خوردیم.   روز جمعه هم بخاطر ما کارخونه نرفت و از صبح که سهند بیدار شد بردش بیرون. یه سری به شهروند فرمانیه زدیم و از ت...
30 دی 1390

سهند و علاقه پدری

احساس میکنم امیر عاشق سهنده ، یه علاقه باور نکردنی .  قبل از رفتن از خونه میره سراغش در حالی که اون توی خواب نازه و حدود نیم ساعتی فقط نگاهش میکنه  ، با ذوق بهم میگه:  معصومه بیا زیر بغلشو نگاه کن ببین چقدر قشنگه....... این لباشو ببین چقدر نازه.......   بین چطوری خوابیده منم بچه بودم اینجوری میخوابیدما...... انگار بچه گیشو یادشه اونم توی خواب....   چقدر چشماش قشنگه!!!!!! مگه نه..... یه روزهایی وقتی از خونه میره بیرون یه ساعتی که میگذره دوباره زنگ میزنه ، دلم به شور میوفته فکر میکنم شاید اتفاقی افتاده که اینقدر زود زنگ زده. ازش میپرسم خبری شده میگه نه دلم  بر...
30 دی 1390