سهند نادی حق سهند نادی حق ، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

سهند نادی حق

دلتنگی های یک مادر - یکشنبه 29 خرداد

 سلام گل پسرم، دردونه مامان، امروز دلم خیلی گرفته، کاش بزرگ تر از این بودی که الان هستی دلم میخواد برات حرف بزنم، حرفهایی که هیچ کس ازش خبردار نشه، وجودم،   احساس تنهایی داره خفم میکنه. دلم میخواد فریاد بزنم تا گوش آسمون پاره بشه.                                      دلم میخواد ساعتها اشک بریزم،                       &...
30 دی 1390

خواب شیرین فرشته مهربون من

ایده این مسابقه ما مامانا رو بر آن داشت که یه یادداشتی برای بچه های ناز و قشنگمون بزاریم. قندعسلم بدون که وقتی می خوابیدی من و بابایی از دور می ایستادیم و سیر نگاهت می کردیم . ساعتهایی گذشت که در کنار تختت مینشستیم و با هم به تک تک اعضاء بدنت نگاه می کردیم و از دور برات بوس می فرستادیم. پسرم قشنگ من خیلی دوست دارم. تو تمام وجود و هست و بودمی.  دوست دارم بفهمی که عاشقانه دوستت داریم. قربون اون پلکای قشنگت که روی هم میزاری . یه وقتایی که خیلی خسته ای نفسهای عمیق شبیه یه خروپوف خفیف هم می کنی ها عسلکم. ...
30 دی 1390

سه شنبه 24 خرداد - ای کی یو سان

سلام سلام سلام به همه دوستای خوبم امروز آقا پسر خوشگل مامان خیلی زود بیدار شد . حدودای ساعت 7 بود که منو صدا کرد: ماماتتا(مامان طلا)  بلند شدم رفتم توی اتاقش. دیدم دستای قشنگشو باز کرده و می خواد که بغلش کنم. با تمام وجودم در آغوشش گرفتم و بوسیدمش. از توی تخت اوردمش بیرون؛ گفتم چی می خوای مامانی. گفت: آآ رفتم براش آب اوردم. یکم توی بغلم خوابید و بهم نگاه کرد . منم دستای قشنگشو نوازش می کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و روی پتویی که روی زمین براش پهن کرده بودم خوابید با همون لحن قشنگش که یه وقتایی آروم آروم باهام حرف میزنه بهم فهموند که تو هم پیشم بخواب. بغلش دراز کشیدم یواش یواش جوری که خودش هم صداشو نمیشنید بهم ...
30 دی 1390

کلمات به تلفظ سهند مامان

سهند گلم هنوز نمی تونه خوب حرف بزنه تازه گیها به من می گه ماماتتا یعنی مامان طلا . نمی دونم از کی یاد گرفته نه من نه بابا امیر هیچکدوم این لفظ و به زبون نیاوردیم ولی هروقت که صدام میکنه قند توی دلم آب میشه بعد هم خودش رو میندازه توی بغلم و میزنه پشت کمرم و میگه عجیج یعنی عزیزم؛ وای که الهی قربونش برم به بیرون میگه دد به پارک میگه تاب تاب به چاقو میگه چوقو به یخ میگه دخ به حرکت فتحه روی دال به این یکی میگه ای کی به آب میگه آآ به نون میگه نونو به ممه میگه می می البته اوایل میگفت (ام) با حرکت فتحه روی الف به پتو میگه پکی به بالشت میگه پاکی به ساعت میگه دو البته اوایل میگفت ات با ح...
30 دی 1390

پنجشنبه 19 خرداد - خرید از گلدونه

امروز پنجشنبه بود نوزدهم خرداد 90 . قرار بود بابا امیر امروز دیر بره کارخونه تا من و بابایی و آقا سهند بریم خرید. ساعت 12 ظهر از خونه راه افتادیم؛ سوار ماشین شدیم و رفتیم سعادت آباد اسباب بازی فروشی گلدونه قصدمون این بود که یه مقدار بازیهای فکری برای سهند گلم بخریم. خلاصه به سعادت آباد پایین تر از میدان کاج رسیدیم . بابایی دور زد و توی یه خیابان ماشین رو پارک کردیم سهند دست امیر رو گرفته بود و از خیابان رد میشد. یهویی دلم قنج رفت خیلی خوشحال شدم از اینکه پسرم داره بزرگ میشه و یواش یواش دیگه به من کار نداره. خیلی عاقلانه و بدون اینکه اذیت کنه از خیابون رد شدیم از اینکه کاری نمی کرد که دلم شور بزنه  خیلی احساس رضایت داشتم. ...
30 دی 1390

اسفند88 - نوروز 89 شش ماهگی سهند

می خوام برای گل پسرم از شش ماهگیش بگم تا وقتی بزرگ شد و نوشته های مامانیش رو خوند نگه: ای وای مامان پس کو شش ماهگیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ از زمانی که سهند کوچولوی مامان پاهای قشنگشو توی 6 ماهگی گذاشت دیگه به طور جدی تری غذای کمکیشو شروع کردم. اوایل خیلی خوب غذا می خورد و خیلی خوب هم وزن گرفته بود،  خلاصه تپلی تپلی شده بود. توی شش ماهگی یه اتفاق خاصی برای سهند افتاد؛ عمه لیلا با خانواده اش برای سه سال ایران رو ترک کردن و به کشور سوئیس به عنوان ماموریت کاری رفتند . دو سه شب مونده بود به رفتن عمه لیلا ما یه مهمونی خداحافظی براشون ترتیب دادیم تعداد زیادی مهمون داشتیم این اولین مهمونی رسمی بعد از به دنیا اومدن سهند بود که من توی خونه خودمو...
30 دی 1390

عیدی های سال 1390

سهند گلی امسال عید کلی عیدی گیرش اومد؛ سه چهار شب قبل ازسال نو؛ من و باباامیر و سهند مامان رفتیم خیابون بهار که برای سهند لباس بخریم، اول از همه بابا امیر رفت توی مغازه ای که ما روروئک سهند رو از اونجا خریده بودیم و براش کلی اسباب بازی tolo خرید. بعد راه افتادیم برای خرید لباس دوباره بابا امیر دم یه مغازه دیگه ایستاد انگار که tolo ها بابایی رو می کشیدن به سمت خودشون خلاصه رفتیم توی مغازه دوباره شروع کرد به خریدن اسباب بازی پولیشی tolo. سهند هم توی مغازه ها یه دادو بیدادی راه انداخته بود که نگو و نپرس. همه اسباب بازی ها رو با دست اشاره می کرد و خودش رو لوس می کرد و با ناز می گفت چه جی جی!!!!! خلاصه دوست داشت همش رو براش بخریم مدام به ای...
30 دی 1390

اولین تزکیه نفس دنیا برای سهند

سلام نفسم، عسلم ، عشقم، وجودم، سهند نازم   خوبی عزیزممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟   الان سه روزه که دارم روی از شیر گرفتنت کار میکنم، از روز شنبه تا امروز فقط یه وعده شیر خوردی اونم دیروز صبح بود که با قلدوری هرچه تمامتر خودت دست به کار شدی ، منم بهت هیچی نگفتم، وقتی خوردنت تموم شد، خودت دست کشیدی و از بغلم پریدی پایین و رفتی دنبال بازی کردنت. مامانی خیلی خوشحالم که دارم موفق میشم تو همون نی نی وابسته به می می مامان بودی که نمیشد ازش جدات کرد، ولی انگار خود خدا داره کمک میکنه،     به دکترت گفتم آقای دکتر چکار کنم سهند رو از شیر بگیرم، گفت باید خودت بخوای؛ وقتی خودت تصمیم گرفتی که از شیر بگیریش...
30 دی 1390